Loading...

پاورپوینت خرسی که می خواست خرس باقی بماند

پاورپوینت خرسی که می خواست خرس باقی بماند (pptx) 19 اسلاید


دسته بندی : پاورپوینت

نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد اسلاید: 19 اسلاید

قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :

خرسی که می خواست خرس باقی بماند اهداف درس درختان برگ می ريختند و غازهای وحشی رو به جنوب پرواز می کردند. سردی باد خرس را می آزرد. او يخ کرده و خسته بود. بوی برف را در هوا شنيد و به سوی غار گرم و دلپذيرش رفت. در لانه گرم خود به خوابی عميق فرو رفت. خرس ها در تمام طول زمستان می خوابند. روزی حادثه ای اتّفاق افتاد آدميانی به جنگل آمدند و با خود نقشه و دوربين و ارّه آوردند و درختان را يکی پس از ديگری بريدند. سپس ماشين و جرثقيل آوردند تا در دل جنگل کارخانه بسازند. وقتی بهار فرا رسيد، خرس از خواب بيدار شد. خرس از غار بيرون آمد، با تعجب به کارخانه زُل زد. در همين لحظه نگهبان کارخانه جلو دويد و داد زد : اوهوی، عمو! چرا آنجا بيکار ايستاده ای؟ خرس گفت : معذرت می خواهم از حضورتان، آقا ولی من يک خرسم. نگهبان داد زد : يک خرس؟ تو هيچی نيستی مگر يک کارگر تنبل و کثيف. او آن قدر عصبانی بود که خرس را برد پيش رئيس کارگزينی، خرس در نهايت ادب به رئيس کارگزينی گفت من يک خرسم، آقا. رئيس کارگزينی گفت : تو يک کارگر تنبل و کثيف هستی که بايد حمام بروی تا قيافه آدميزاد پيدا کنی. آن وقت خرس را پيش معاون بخش اداری برد. وقتی خرس وارد اطاق معاون بخش اداری شد. داشت تلفنی به کسی می گفت : ما اينجا يک کارگر خيلی تنبل داريم که ادعا می کند خرس است؛ و او را پيش رئيس بخش اداری فرستادم. وقتی خرس وارد اطاق رئيس بخش اداری شد. گفت چه موجود کثيفی، جناب رئيس می خواهد ببيندش. ببريدش خدمت ايشان. جناب رئيس به حرف های خرس خوب گوش داد، و دست آخر گفت : جالب است! پس توخرسی، آره؟ تا وقتی ثابت نکنی که حقيقتاً خرسی من حرفت را باور نمی کنم. خرس پرسيد : ثابت کنم؟ جناب رئيس جواب داد : بله، چون من می گويم خرس های حقيقی را فقط در باغ وحش ها و سيرک ها می توان پيدا کرد. دستور داد که خرس را با جيپ به نزديک ترين شهری ببرند که باغ وحش داشت. خود نيز با اتومبيلش همراه او رفت. خرس های باغ وحش همين که خرس غريبه را ديدند سرشان را تکان دادند و گفتند : اين خرس خرس حقيقی نيست. خرس حقيقی که سوار جيپ نمی شود. خرس حقيقی، مثل ما، درقفس زندگی می کند. خرس خشمگينانه فرياد زد : شما اشتباه می کنيد. من خرسم! من خرسم! جناب رئيس لبخند زد و گفت : تو شهر بزرگ بعدی يک سيرک هست. خرس های سيرک بسيار باهوش اند. می رويم آنجا تا تو حرفت را ثابت کنی. خرس های سيرک مدّت بسيار زيادی به خرس غريبه چشم دوختند و بالاخره گفتند : او شبيه خرس هست ولی خرس نيست. خرس با اندوه جواب داد : نه. کوچک ترين خرس سيرک داد زد : او چيزی نيست جز يک مرد تنبل که لباس پشمی پوشيده و حمام نرفته. همه خنديدند. جناب رئيس هم خنديد. خرس بيچاره به قدری غمگين بود که نمی دانست چه بايد بکند. و هنگامی که به کارخانه برگشت، برای خرس يک لباس کار آوردند، و به او گفتند ريشت رابزن، او مثل بقيه کارگران کارت حضور و غياب را ساعت زد. نگهبان کارخانه او را پشت ماشين بزرگی برد و به او گفت که چه بايد بکند. خرس سرش را تکان داد که يعنی چشم.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته