دانلود مبانی نظری مهرورزی وخشونت (docx) 50 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 50 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مبانی نظری مهرورزی وخشونت
فــصـل دوم
يافتههاي تحقيق
ترور و تروریسم و نگاهی به ریشههای آن
جنگای تاریخی قدمتی به قدمت تاریخ انسان دارند. از زمانی که مالکیت در تاریخ بشر آغاز شد و از زمانی که انسان متوجه گردید که میواند دیگری را استثمار کند و یا با توسل به زور دیگر انسانها را به خدمت خود درآورد، جنگها هم شروع شدند. ابتدا در اشکال ساده و ابتدایی بود، اما به مرور شگردهای استثمارگران و ستمگران پیچیدهتر شد تا استثمارگری و دیکتاتوری به یک نظام جهانی تبدل شد. استثمار انسانها از اشکال ساده گسترش یافت و جوامع را به جوامع طبقاتی تبدیل کرد. طبقهای طبقهی دیگر را اجیر خود ساخت و پس از آن به استثمار خلقها و ملتها انجامید تا لاجرم یک چهارم جهان به استثمار سه چهارم جهان خاکی پرداخت. این پروسه طولانی استثمارگری موجب گردید که جبههای تاریخی بین ستمگر و استثمارگران در یک طرف و ستمکشان و مستضعفین در طرف دیگر بوجود آید و مبارزه تاریخی خونینی را پدید آورد.
جنگ ها اساساً موجب گردیده است که حیات انسانها مورد تهدید قرار گیرد و با خودش دنیایی ویرانی، فلاکت و پریشان خاطری و گرسنگی و بیماری به همراه آورد. با اين وصف در اكثر مواقع جنگها، از طرف طبقات استعمارگر و تجاوزگران بر طبقات تحت استثمار و يا ملتهاي تحت ستم تحميل ميشود و آنان مجبور ميشوند براي رهايي خود از زير فشار استعمار و غارت و يا نجات خود از زندان سلطه و استعمار و براي احقاق حقوق خود به قيام برخيزند. بنابراین جنگها را نمیتوان تماماً محکوم کرد، بلکه بایستی آنها را با هدف و جهتی که تعقیب میکنند، ارزیابی کرد. اگر جنگ بین دو جبههای هست که هر دو کسب قدرت بیشتر میجنگند، این جنگ محکوم است و به جز ویرانی و نابودی چیزی دربرندارد و از اين قبيل است جنگهاي بين قدرتهاي استعمارگر، جنگ بين فاشيسم و سرمايهداري، جنگ بين دو بلوك شرق و غرب. اگر جنگ، جنگي كور بين دو مذهب ارتجاعي و فناتيك است كه هر دو جهت تحميل خود به ديگري است، اين جنگ نيز محكوم است و نتيجهاي به جز نابودي و حرمان و فلاكت براي تودهها ندارد، اما اگر ملتي قيام كند تا متجاوزي را از سرزمين خود برانند و در اين راه كشته شوند و ميكشند، اين جنگ محكوم نيست. اگر خلقی قیام میکنند تا ستم طبقهای بر طبقهی دیگر را محو کنند، این قیام عین عدالت است.
امروز اگر امپرياليسم جهاني به رهبري آمريكا جهت گسترش سلطه اقتصادي و سياسي خود جنگهاي ناخواستهاي را بر ملتهاي تحت غارت تحميل ميكند و اگر رژيم متجاوز و اشغالگر اسرائيل براي گسترش سرزمينهاي اشغالي به ترور و كشتار دست ميزند، اين اقدام به مثابه يك اقدام ضد بشري محكوم است، اما اگر كودكان فقير فلسطيني براي راندن متجاوز و ويرانگر، با سنگاندازي به جنگ با توپ و تانك و موشك ميروند اين امر يك اقدام انساني، عادلانه و مشروع و مقدس است، زيرا او از حق حيات و زندگياش در مقابل آناني كه به نابودي وي كمر بستهاند، دفاع ميكند. امروز براثر تبعیضات آشکاری که توسط نظام سراپا تبعیض امپریالیستی بر جهان حاکم است، انسانهای روی زمین به انسانهای درجه اول و دوم تقسیم شدهاند. آنانی که در کشورهای متروپل و سرمایهداری و کشورهای جهان سیر می کنند، انسانهای دست اول و دست چهارم جمعیت روز زمین که در ممالک تحت غارت هستند، انسانهای دست دوم محسوب می شوند. قیمت انسانهای دست اول و بهای خون آنان به قیاس سلطهگران جهانی، بسیار گرانتر است، به همین خاطر بهای خون یک وزیر جنایتکار و فاشیست اسرائیلی، معادل جان دهها فلسطینی است.
موقعی که رهبر جنبش آزادیبخش برای آزادی فلسطین توسط تروریستهای اسرائیلی کشته میشوند، رسانهها و دولتهای اروپائی از آن به مثابه یک اقدام عادی و محقانه یاد میکنند، اما موقعی که وزیر دست راستی اسرائيل کشته میشود منابع خبری امپریالیستی این اقدام را یک اقدام تروریستی مینامند. موقعی که خانههای فلسطینی با توپ و تانک بر ساکنانش آوار میشود، آنان این اقدام را ترور مینامند، اما موقعی که یک جوان به لب رسیده فلسطینی به بدن خود بمبی میبندد تا به تلافی جنایات و تجاوزات اسرائیلی تعدادی از اشغالگران را نابود سازند، او تروریست لقب میگیرد. این امر خود نشان میدهد که استراتژی و سیاست امپریالیسم خبری بر یک تبعیض آشکار استوار است. امروزه آنکس و یا کسانی که علیه منافع غارتگران دست به اقدامی میزنند، تروریست نامیده میشوند، اما آنانی که بمبهای خوشهای و موشکهای ویرانگر را شب و روز بر سر مردم بیپناه میریزند، عاملان «عدالت بی پایان قرن» لقب میگیرند!
اما براستي تروريسم چيست و تروريست چه كسي است؟ ترور یعنی حذف فیزیکی انسانی که تحمل نمیشود، حال این عدم تحمل ممکن است که با توجیه محقانه و یا نابحق باشد، اما آنچه که هست ریشه در بیعدالتی دارد. به این مضمون که اگر رژیمی ضد مردمی به ناحق دست به کشتار عناصر آگاهیبخش میزند و به قتلهای زنجیرهای مبادرت میورزد، در واقع از آگاهی وجدان اجتماعی میترسد و در واقع از عدالت و از اینکه خلقی آگاه شوند و برای عدالتخواهی بپاخیزند، وحشت دارد و یا برعکس، اگر گروهی امکانی برای احقاق حقوق خود نمییابند و لاجرم دست به اقدام نظامی میزنند، باز ریشه در بیعدالتی دارد. زمانی ممکن است عنصری شکنجهگر و قاتل که از حمایت رژیمی جبار نیز برخوردار است و بدون اینکه محاکمه شود، همچنان به جنایاتش ادامه دهد. اگر چنین عنصری توسط گروهی از مردم معدوم شود، باز این عمل ریشه در بیعدالتی دارد، زیرا اگر این امکان فراهم میشد که به اعمال وی در یک محکمهی عادلانه رسیدگی شود، آن گروه به چنان عملی دست نمیزد.
امروز كه دنيا به شكل بسيار گسترده و پيچيده به سلطه و سيطرهي امپرياليستي گرفتار آمده، امپرياليسم جهاني به طرق اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي بخش عظيمي از تودههاي مستضعف جهان را به ضعف و ذلت كشانده است، اما به محض اينكه تودهها جهت اصلاح وضع خود به قيام برميخيزند، توسط رژيمهايي كه افسار آنان در دست آمريكاست، سركوب ميشوند. امروز سياست جهاني اين است كه ما به هر طريقي كه دوست داريم غارت ميكنيم، فرهنگها را مسخ و نابود ميكنيم، اما خلقي حق ندارد اعتراض كند و در چنين وضعيتي نه محكمهاي است و نه عدالتي و نه آيندهاي و نه روشنايي. در چنين شرايطي اين خلق به مرحله انتحار ميرسد و بود و نبودشان ديگر برايشان تفاوتي نميكند. بنابراين اگر جوانان چنين خلقي به عمليات انتحاري دست ميزنند چگونه ميتوان آنان را محكوم كرد، اينجا هم ميبينيم كه اقدام به عمليات تروريستي عميقاً ريشه در رعايت عدالت دارد.
امروز امپرياليسم آمريكا با همپيمانانش تلاش ميكند كه به قياس خود تروريسم جهاني را نابود كنند و اين در حالي است كه غارت منابع ثروت و غارت منابع زيرزميني كشورهاي جهان عقب نگه داشته شده، همچنان ادامه دارد. اين در حالي است كه غالب خلقهاي جهان گرسنه همچنان تحت ستم ديكتاتورهايي كه از طرف امپرياليسم آمريكا حمايت ميشوند، بسر ميبرند و اين در حالي است كه تبليغات فرهنگي مبتني بر پول و كالا و بازار و خشونت و سكس، آسمان همه كشورهاي جهان را پوشانده است. ريشههاي ترور و تروريسم از سياستهاي اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي جهان سرمايهداري به رهبري آمريكا ناشي ميگردد. نابودی تروریسم تنها زمانی میسر خواهد شد که این سیاست به کلی تغییر یابد و به ستم و استثمار خلقها خاتمه داده شود. برای جلوگیری از گسترش تروریسم باید بسترهای عدالتخواهی و دادگاههای بررسی جنایات جنگی و بررسی غارت وبیخانمانکردن خلقها در سطح جهانی و ملی فراهم آید تا خلقها و ملتهای تحت ستم بتوانند از آن طریق احقاق حق نمایند.
فقر و خشونت
ملتهاي جهان در هر دقيقه از هر روز هفته - چه روزهاي تعطيل و چه روزهاي كار - بيش از دو ميليون دلار صرف تسليحات و ديگر برنامههاي نظامي ميكنند و در هر دقيقه، 30 كودك كمتر از پنج يا شش ساله به دليل نداشتن غذا و آب سالم و پاكيزه يا محروم بودن از مراقبتهاي بهداشتي جان ميسپارند.
مسلماً مسئوليتي تا بدين حد سنگين كه ميليونها كودك جان ميسپارند،-در حالي كه با بخش كوچكي از هزينههاي تسليحاتي ميتوان جملگي آنها را نجات داد - بايد همهي ما را به فكر فرو ببرد و از خشم به خود بلرزيم و اجازه ندهيم ترههايي كه رهبران سياسي نشخوار ميكنند ما را فريب دهد و به ريشخند كشد.
با اين همه شمار آنهايي كه وجود اين تضاد وحشتناك سياسي و بيعدالتي آشكار برخواسته از آن را تشخيص ميدهند رو به افزايش دارد. اگر چه اين افراد به دليل نظامهاي سياسي و فرهنگي گوناگون احساس خود را به شكلهاي مختلف بيان ميكنند، اما از نظر تمام آنها، گرسنگي ترسناكي كه ميشود از آن پيشگيري كرد، بيگمان بزرگترين بيعدالتي موجود است و نظامهاي اجتماعي، اعم از ملي و بينالمللي اگر نتوانند بر اين بيعدالتي آشكار چيره شوند و بشريت را از خطر گرسنگي برهانند، سزاوار سرزنشند. بسياري از مردم و به ويژه گروههاي جوان وقتي با اين گرسنگي مزمن در بخشهاي بزرگي از جهان روبه رو ميشوند، در حالي كه تنها با بخش كوچكي از هزينههاي فزايندهي نظامي ميتوان آن را از ميان برداشت، گرفتار پريشاني و سرخوردگي ميشوند.
وقتي گرسنگي چيرگي دارد، از صلح نميتوان سخن گفت. اگر ميخواهيم از آسيب جنگ بركنار بمانيم، بايد پريشاني و تنگدستي انبوه را از ميان برداريم. از لحاظ اخلاقي نيز تفاوتي ندارد كه انسانها در جنگ كشته شوند يا بدليل قحطي و گرسنگي جان بسپارند. جامعهي بينالمللي - در مفهوم دوگانهي شهروندان متعهد و دولتهاي مسئول - وظيفهاي مهمتر از اين ندارد كه در كنار كنترل تداركات تسليحاتي، به از ميان برداشتن گرسنگي انبوه و ديگر عوامل زمينهساز تنگدستي و پريشاني همت گمارند.
نه! با گرسنگي جهان نميتوان بازي كرد، از آن نميتوان چشم پوشيد و با چشمبندي معجزه هم نميتوان از ميانش برداشت. تنها با تلاش و كوشش فراوان است كه بخت چيرگي بر آن به دست ميآيد. پرسش اين است: آنهايي كه گرفتار اين بلا هستند تا كجا تاب تحمل جسمي و رواني آن را دارند، و ما تا كجا ميتوانيم به اين وضع تن در دهيم؟
حفظ صلح اكنون مهمترين وظيفه و هدفي است كه بشريت در پيش رو دارد، بنابراين نه تنها بايد كاري كرد كه از دامنه و شدت مسابقه تسليحاتي و تنش حاكم بر روابط شرق و غرب كاسته شود، بلكه مهمتر از آن بايد به زدودن گرسنگي همت گماشت - كه سرچشمهي مشكلات اصلي در پهنههاي گستردهاي از جهان است- وقتي كه ميليونها تن با گرسنگي دست به گريبان هستند، نميتوان از صلح و حفظ صلح سخن گفت. غلبه بر گرسنگي بنياديترين نياز بشر است، از همين رو جامعهي جهاني بايد كوشاتر از پيش به مبارزه با اين بلاي خانمانسوز همت گمارند.
پاسداري از صلح، حفاظت از محيط زيست و عقلايي ساختن مناسبات اقتصادي، مهمترين وظايفي هستند كه ما و نسل آينده در پيش روي خود داريم. چيرگي بر گرسنگي و قحطي نيز هنوز فوريترين چالش عمومي بشريت است.
ما به نسلي تعلق داريم كه در زمان حيات خود بيش از يك بار آموختهايم كه جنگ چگونه ميتواند گرسنگي بيافريند و به قحط و غلا بيانجامد. آيا ميتوان اطمينان داشت كه نسل آينده از اين تجربهي هولناك مصون باشد؟ آيا اين انديشه كه گرسنگي ميتواند بر انگيزندهي جنگ باشد، براستي نادرست و خطاست؟ آيا نبايد چنين فرض كرد كه هر آينه اگر مردمان نيمكرهي شمالي زمين گرفتار آشوب و پريشاني شوند، چه بسا كه روزي همه چيز را به آتش كشند؟ در اذهان عمومي اين فكر رايج است كه مردمان گرسنه و پريشان به فكر جنگ و برخورد نيستند. آري درست است كه گرسنه كمتر حال و توان شورش و تجاوز دارند، اما آيا ميتوان يكسره مطمئن بود كه وقتي جنگلهاي آنها از ميان برود،زمينهايشان بيحاصل و برهوت شور و زندگيشان از بنياد در خطر قرار گيرد. باز هم همچنان با بيحالي و ناتواني نظارهگر جهان باقي بمانند؟
تاثير جنگ در جامعه
نگاهي به تاريخ، معلوم ميدارد كه دولتها حتي در دورههايي كه با يكديگر عملاً در جنگ نبودهاند و نوعي روابط دوستانه داشتهاند، با وسايل گوناگون (ديپلوماسي) و تبيلغ و تهيه و تسليح جنگي خود را براي جنگي عملي آماده ميكردند. جنگ به قدري بر دولتها سلطه ورزيده است كه حتي انواع ديگر روابط بينالمللي را به صورت رابطهي جنگي درآورده است. چنانكه داد و ستد يا بازرگاني و ديگر روابط سودمند و مسالمتآميز بارها بر اثر رقابت و خصومت به خدمت جنگ درآمده است.
گفتهاند كه جنگ باعث تحريك جامعه و تسريع تكامل اجتماعي ميشود و صناعت را پيش ميراند و دولتها را وسعت ميبخشد و اقوام را آميخته و يگانه ميگرداند. در پاسخ بايد به ياد آورد كه: اولاً: اگر چنين نتايج سودمندي با جنگ مرتبط باشد، باز زيانهاي جنگ بيش از سودهاي آن است. ثانياً: تكامل جامعه و توسعهي صناعت، مخصوصاً وحدت اقوام مديون جنگ نيستند. جنگ در موارد فراوان چه بسا جوامع را با همهي صنايع آنها به نيستي كشانيده است. البته ميتوان پذيرفت كه جنگ به سير تكاملي جامعه در بخش صنعتي سرعت ميبخشد، ولي نكته اين است كه اگر جنگ هم نميبود باز جامعهها بدون گسيختگي به سير تكاملي خود ادامه ميدادند و در آن صورت تكامل اقتصادي جامعه، خودبخود سبب ارتباط آنها ميشد و به آميختن اقوام و وحدت دولتها مي انجامد.
اكثر انسانها در همهي دورههاي تاريخ از جنگ زيان برده و خواستار صلح بودهاند، ولي در عصر حاضر به مراتب به زيانهاي جنگ افزوده و حفظ صلح پايدار لزوم بيشتري يافته است.
در عصر حاضر بر اثر ترقي صنعتي عظيم، سلاحهايي ويرانگر كه براي نابودي تمامي جامعههاي متمدن كافي هستند، به دست آمدهاند. اختراع بمبهاي اورانيوم، هيدورژن، كبالت و ... قدرت انهدامي جنگ را به پايهاي باورنكردني بالا برده است.
از سدهي پانزدهم به اين سو به همان نسبت بر قدرت سلاحهاي تخريبي افزوده است، شمارهي تلفات جنگها فزوني يافته است، به طوري كه تلفات جنگي قرن بيستم - اعم از كشتار و زخمي و مفقود - به هيچ عنوان با تلفات جنگي قرن پانزدهم قابل مقايسه نيست.
لزوم حیاتی صلح
برای حفظ صلح باید کاری کرد که دولتها به وسلیهی روابط عالی انسانی به یکدیگر پیوند خورند و خواستار وحدت ملتها و برقرای حکومت یگانهای در کرهی زمین شوند. تردید نیست که وحدت ملتها و برقراری حکومت یگانه در اوضاع و احوال کنونی امکان ندارد و تا زمانیکه ریشههای اقتصادی و سیاسی جنگ نخشکد، تحقق نخواهد یافت. به همین سبب روابط صوری دولتها مانند مبادله وزیر مختار و دید و بازدید تشریفاتی و شرکت در اجتماعات بین المللی و پیمانبندی به تنهایی تاثیر قابلی در حفظ مناسبات دوستانهی دولتها نمیگذارد.
درست است كه رسوم زبانها و تعصبات متنوع اقوام و ملتها فواصلي بين آنها بوجود آورده، ولي اين فواصل چندان عمق و اهميت ندارد كه ملتها را به جنگ بكشاند. تاريخ نشان ميدهد كه مردم سادهي كشورها با وجود اختلافات گوناگون خود، خواستار خصومت و انهدام يكديگر نيستند.
عامل اصلي جنگ ملتهاٍ، سودجويي حكومتهاست و اين عامل كه از جداييها و تعصبات اقوام و ملل بهرهبرداري ميكند. معمولاً گروههايي كه زمام حكومتها را به دست دارند، براي تامين منافع خود از تعصبات مردم متعارف سود ميجويند و آنان را بيدريغ به جان يكديگر مياندازند. از اين رو براي تامين صلح بايد به موازات تامين دوستي ملتها، از خودكامگي حكومتها جلوگيري كرد. بايد كاري كرد كه حكومتها به منزلهي نيروي اجرايي طبقه يا گروههايي معين نباشند، بلكه نمايندهي همه يا دستكم اكثريت ملت محسوب شوند. در اين صورت ميتوان گفت كه حل مسئلهي جنگ و بسياري ديگر از مسائل بينالمللي به حل مسائل ملي بسته است.
در زمان حاضر، ضرورت دارد كه همهي ملتها براي حفظ صلح به جهادي بزرگ دست بزنند. اين جهاد بايد به هدفهاي گوناگوني ناظر باشند: جلوگيري از بهرهكشي انسان از انسان، استقرار حكومت هاي ملي، سركوبي استعمار و امپرياليسم اقتصادي معاصر، برقراري مناسبات متنوع انساني بين ملتها، همزيستي مسالمتآميز دولتها، خلع سلاح عمومي با نظارت دستگاههاي بينالمللي و ... .
جنگ ناشي از مقتضيات زندگي اجتماعي انسان است و به هيچ روي از طبع انسان برنميآيد.
در عصر حاضر جنگ خطر عظيمي براي تمدن زمين فراهم آورده است. زيرا از طرفي سلاحها، قدرت تخريبي وحشتآوري يافتهاند و از طرف ديگر تقريباً همهي دولتها به يكديگر وابستهاند و جنگ دو دولت احتمالاً به جنك همهي دولتها ميانجامد.
صلح در خطر
معمولاً گفته ميشود كه در طول تاريخ دراز جنگها و آمادهسازيهاي جنگي، هرگز از اسلحههاي خطرناك و كوبنده را از صحنه خارج نكردهاند. جنگ سرد عمدتاً بر محور جهان سوم ميچرخد و بر سر چيرگي بر اين جهان است. قدرت جهاني هرگز تا بدين حد متمركز نبوده است و در همين حال قدرتهاي بزرگ هرگز بدينسان از استقرار يك نظام جهاني عاجز نبودهاند. انديشهي سياسي به ندرت تا بدين اندازه از سطح پيشرفتهاي علمي و تكنولوژي عقب بوده است.
اين كه معمولاً تكرار ميشود كه ابزار هستهاي نابودسازي عمومي هرگز به كار نخواهد رفت و تنها در خدمت سياستهاي بازدارندگي دو طرف قرار دارد، آنچنان اطمينانبخش نيست، زيرا امكان اشتباه فني و انساني را ناديده ميگيرد. به علاوه اساساً چرا بايد پذيرفت كه انباركردن روزافزون جنگافزارهاي مرگبار بهترين راه مبارزه با بهرهگيري از آنها است؟
ترديدي نيست كه همهي انسانها - و از جمله رهبران سياسي شرق و غرب - ميخواهند كه زنده بمانند. اما اين خواسته، خودبخود زندهماندن آنها را تضمين نميكند. صلح پديدهاي ازلي نيست، بايد آن را «بسازيم» و از آن پاسداري كنيم. چه بسا كه همهي نظمها و برداشتهاي مسلكي و فلسفي، به ذات خود خواهان بقاي پيشرفت بشريت باشند. اما تجربههاي دراز تاريخي به ما آموخته است كه چنين هماهنگي و وحدت نظري، به هيچ عنوان نميتواند از بروز جنگ پيشگيري كند.
در تمام مذاكراتي كه اكنون پيرامون خطرهاي كنوني متوجه صلح جريان دارد، به سادگي از اين واقعيت غفلت ميكند كه صلح اكنون در گرماگرم جنگ برقرار است. بايد توجه داشتهباشيم كه از سال 1945 به بعد بيش از 120 كشمكش مسلحانه در جهان سوم روي داده است و تا كنون ميليونها تن قرباني چنين جنگهايي شدهاند كه در آنها فقط از «جنگافزارهاي سنتي» استفاده شده است.
اين نكته را كه جنگ هستهاي ميتواند به معناي خودكشي نوع بشر باشد، همگان امروزه كما بيش پذيرفتهاند.
دگرگونيهاي آب و هواي ناشي از انفجارهاي گستردهي هستهاي، حتي خطهي دورافتادهي آفريقا را نيز از امكان كشت و زرع محروم خواهد ساخت. در چنين جنگي، حتي اگر به مناطقي از جهان سوم نيز كه مستقيماً حمله نشود، باز جان بيشتر ساكنان آنها به خطر خواهد افتاد.
جنگ عمومي، زمينهساز نابودي عمومي است. از همين رو پيشگيري از آن يك وظيفهي عمومي است. اعلام چندباره و مكرر تمايل به حفظ صلح، ديگر كاري از پيش نميبرد. با توجه به اوضاع و احوالي كه ابرقدرتها خود را در آن درگير كردهاند، بيان نيتها و هدفهاي صلحجويانه، در نهايت خود، چيزي بيش از نشان دادن يك حالت دوستانه نيست و آن چه را كه براي زمانهي ما لازم است، برآورده نميكند.
ما بدان نيازمنديم كه دولتها و نظامهايي كه توانائي كافي دارند، به شكلي نظري و عملي به طراحي و تدوين سياسي روشنبينانه براي پاسداري از صلح جهاني دست يازند.
اكنون اين فكر به آهستگي رو به گسترش دارد كه ما بايد بكوشيم تا دست در دست دشمن فرضي، صلح را كه به شدت در خطر افتاده است، نجات دهيم و به جاي مفهوم تعادل وحشت كه فرض ميشود، بسيار ضروري و چشم ناپوشيدني است، مفهوم امنيت مشترك را بنا نهيم. رسيدن به چنين هدفي - و اگر ممكن باشد دستيابي به احساس تعادل متعادلي از خردمندي و خيرانديشي عمومي - با روندي از بازانديشي ملازمه دارد، زيرا اكنون بيشتر مردم و نيز بسياري از آنهايي كه بر مردم حكومت ميكنند به ضرورت و سودمندي تعادل وحشت باور دارند.
نظامهاي سياسي بايد از خود بپرسند - و بايد از آنها پرسيد - كه صرفنظر از يك سياست بازدارندگي كامل واقعاً چگونه ميتوان به تدوين سياسي ايمنبخشي دست زد. بحث جدي در اينباره به اين نتيجه ميرسد كه نوعي نوآوري و ابتكار سياسي گريزناپذير است. زيرا امنيت را كه در دراز مدت تنها از راه انديشه و عمل سياسي ميتوان بدست آورد كه ضامن پاسداري از امنيت هردو طرف و در صورت امكان، افزايش اين امنيت است. هر اقدام ناسنجيدهاي كه يكي از دو طرف را آشفته و پريشان كند، چيزي جز گامي به عقب نيست و ميتواند مشكلات تازهاي پديد آورد.
چنانچه يك طرف به توليد سلاحهايي ادامه دهد كه امنيت دو طرف را به خطر اندازد، امنيت خود او نيز در دراز مدت به مخاطره خواهد افتاد. اگر به روند توسعهي سلاحها در چند دههي گذشته بنگريم، مشاهده ميكنيم كه در حوزههاي اصلي رويارويي و پيشرفت تسليحاتي، اگر طرفي احساس ترس و ناامني فزاينده بوده است، هر آينه طرف ديگر نيز هرگز نتوانسته است به احساس امنيت كامل دست يابد.
هر مذاكره و گفت و گويي بايد با آگاهي از اين واقعيت آغاز شود كه همزيستي بر جهان تحصيل نشده است و به جاي پيروي از اختلافات انكارناپذير ايدئولوژيكي، بايد براي تحقق بخشيدن به امنيت مشترك كوشيد؛ اختلافها نبايد مانع از همكاري ما شود.
اين نكته كه تسليحات بيشتر و بيشتر نه تنها بر امنيت جهان نميافزايد، كه از اين امنيت مي كاهد. هنوز بايد در ذهن بسياري از افراد به ويژه آنهايي كه دركشورهاي جهان سوم عهدهدار مسئوليتاند، جاي گيرد. اكنون وضعي پيش آمده است كه عمدتاً به دلايل حيثيتي همه روزه بر عرض و طول زرادخانههاي بسياري از جوامع روبه رشد افزوده ميشود. «ما در اروپا و ديگر مناطق جهان صنعتي بايد آشكارا نشان دهيم كه از اين وضع، نگران و ناراحتيم. البته بايد پذيرفت كه خود ما نمونهي خيلي خوبي براي جهان سوم نبودهايم، زيرا قدرتهاي استعماري نه تنها بسياري از ميراثها و كشمكشهاي كهنه را در مستعمرات پيشين خود برجاي گذاشته اند كه زمينه را براي كشمكشهاي گوناگون نيز بارو ساختهاند1.»
بايد پذيرفت كه اين فقط كارخانههاي اسلحهسازي نبودهاند كه همواره در تنور داد و ستد سلاحهاي نابودكننده، دميدهاند، بلكه دولتها نيز از اين بابت مسئوليت سنگيني را يدك ميكشند.
(جهان مسلح، جهان گرسنه، ويلي برانت، ترجمه هرمز همايونفر)
عوامل خشونت اعم از ترور و جنگ و موانع مهرورزي
در جهان به هم پیوسته امروز که هرآن اتفاقات غیرمنتظره، چه از لحاظ علمی و فرهنگی و چه از لحاظ نظامی و سیاسی و اقتصادی رخ میدهد، اگر یکی از عوامل خشونت و ترور و جنگ را ترقی و پیشرفت تمدن معرفی کنیم، بیهوده نگفتهایم و با اینکه برخی سیاست مداران امروز در وهلهی اول برای ارضای خود و رسیدن به شکوه و عظمت در جهان و در وهلهی دوم برای گسترش تمدن و ترقی، دست به غارت و چپاول کشورهای دیگر و تهدید و ترور میزند، ولی میتوان گفت که اگر هدف، ترقی، پیشرفت و تمدن است در این صورت به سهولت میتوان تصور کرد که به جز کشتار مردم و انهدام اموال و ثروتشان به طریق و وسایل موثر دیگری برای توسعه و ترویج تمدن وجود دارد.
«اکنون ما در شرایط بسیار خطرناک رو به فزونی زندگی میکنیم. یک دهه پیش کمتر کسی انتظار چنین رویدادهایی را داشت. پس از پایان جنگ سرد و از بین رفتن توازن قوا بین دو ابرقدرت شوروی و آمریکا، میلیونها مردم احساس آرامش کردند و باور داشتند که پس از آن به سوی یک دورهی جدید، بدون رقابت تسلیحات اتمی و صلح و آرامش پیش خواهندرفت. ولی این تنها تفکری آزادمنشانه و تسلیبخش بود. رویدادهای امروزی نشان میدهد که این تفکر توهمی بیش نبود.»
( به نقل از ماهنامه چیستا، سال 21، شماره 1، خطرهای جدید و وظیفههای جنبش صلح، سام وب. برگردان: اسد عظیمزاده)
هرکس برای اعمال خشونت به همنوعان و اطرافیان خود ممکن است انگیزههای متفاوتی داشته باشد، ولی شاید بتوان گفت که این جنگ و ترورها تنها با پول و برای کثب ثروت و برای حاکم کردن جو ترور و وحشت به راه میافتد و شاید جنگافروزان میخواهند ثابت کنند که به طور کامل از داشتن هرگونه هوش و شعوری مبرا هستند و میتوانند و حق دارند در هر لحظهای که بخواهند بدون کوچکترین وحشتی از مجازات شدن در هر نقطهی دنیا دست به جنایت بزنند و در کل جنگها و ترورهایی از این قبیل علیه بشریتاند و میخواهند سرنوشت مردم را به بازی بگیرند.
هدف این جنگها این است که ما باور کنیم هر آن کس پول و نیروی نظامی دارد، همه گونه حقی را هم داراست. هدف این است که مردم را وادار به بی تفاوتی کنند. میخواهند همهی ما به آینده بدبین و بیاعتماد شویم، سکوت کنیم و همرنگ جماعت جنگطلب شویم، تسلیم و ناامید شویم و جنایتها را نامیده بگیریم.
قدرت جنگطلبان در کجاست؟ در برابر صدها میلیون کودک آواره و گرسنه، علیه حقوق اساسی و ابتدایی مردم، علیه اتحادها و هرگونه سازمان دهی های قانونی، علیه هرگونه مخالفت با نژاد پرستی، علیه مبارزه با فقر و تنگدستی در میان کودکان و انسانهای رنگینپوست، علیه حفظ محیط زیست و علیه رشد روز افزون بیکاری و پرداخت بیمهی بیکاری، علیه برنامههای بیمه بازنشستگی، علیه حقوق مهاجران، علیه بهداشت جهانی و درمان مردم کشور، علیه انسانهای بیمار و ناتوان، علیه حق داشتن سرپناه و مسکن برای انسانهای کم درآمد و فقیر، علیه قانونیترین اجتماعات و تشکلهای شهری و صنفی، علیه امکان آموزش رایگان و هماهنگی و علیه تمام ارزشهای انسان دوستانه.
« و امروز نیروی قدرتمند به نیروی ملکوتی خدا متوسل می شود تا ما را وادار کند که باور کنیم این خواست و مشیت الهی است که او قوی باشد و ما ضعیف. ولی هیچ خدائی پشت و پناه این جنگ نیست جز خدای پول و ثروت و جنایت. هیچ آروز و هدفی نیز جز مرگ مردم جهان و ویرانی سرزمینها در پس پردهی این جنگ افزونیها وجود ندارد.»
(به نقل از ماهنامهی چیستا، سال 21، شماره 1، ما چریک هستیبم ولی جنگطلب نیستیم. برگردان اسد عظیمزاده)
ولی با این حال جنبش صلحخواهی روزبروز رو به رشد است و میرود که پوزهی جنگافروزان را به خاک بمالد.
راههای مبارزه با ترور و جنگ و حرکت به سوی صلح (اقتباس از جنگ و صلح، لئون تولستوی)
«انسان به واسطهی اینکه انسان است بدون در نظر گرفتن هرگونه ویژگیهای خاص، صاحب مجموعه حقوق و اختیاراتی است که از وجود خود او سرچشمه میگیرد. این حقوق شامل پارهای از حقوق مدنی و سیاسی مثل آزادی، برابری انسانها، نفی نژادپرستی، مساوات حق، مقاومت در برابر تجاوز و تعدی، حق پیگیری مطالبات و ... است.
در کنار این مسائل حق انتخاب تابعیت، مذهب، نژاد، جنس و زبان حداقل حقوقی است که انسان در هرکجا که هست نباید ملاک قضاوت بر روی او باشد.
افراد بشر از نظر حقوق و حیثیت برابر و مساوی به دنیا میآیند و باید با یکدیگر با روح برادری رفتار کنند. بنابراین همه در برابر قانون مساوی هستند، حق حاکمیت از آن مردم است و حقوق افراد به آزادی و مالکیت و امنیت انتزاعناپذیر است.»
« مبارزه مسلحانه و اقدامات قهرآمیز قادر به حل هیچ مشکلی نیست، این شیوه مبارزه نه تنها چاره دردها نیست، بلکه مشکلات موجود را هم افزایش می دهد. چون (زیرا) با هر عمل خشونتآمیز، طرف مقابل واكنش نشان میدهد و تلافی میکند و در چنین شرایطی باید دوباره به خشونت متوسل شد. این زنجیر خشونت باید سرانجام یک جائی قطع شود و شیوهی نظامی و خشونت جای خود را به شیوههای دیگر دهد.»
( به نقل از سایت اینترنتی WWW.IRANDIDBAN.COM )
« راه مبارزه با خشونت آن است که عوامل آن یعنی بیعدالتیها در سطح جهان خشکانیده شود و برخوردهای دوگانه با مسئله خشونت از میان برود والا مادام که بیعدالتیها و برخوردهای دوگانه وجود دارد از میان بردن خشونت ممکن نیست.
آدمربائی، پایمال کردن حقوق بشر، سرکوب دگراندیشان، زندان نمودن قلم بدستان، سخنگویان، دانشمدان، دانشجویان، ایجاد ترس، رعب و وحشت و اختناق، به هر صورت از مصادیق خشونت است وباید از آن پرهیز کرد.»
(منبع اینترنت POOYESH)
در این میان یکی از وظایف مهم ما این است که دریابیم که یک جا به جایی قدرت در جهان ضرورت دارد تا صلح جهانی را تامین کند و مردم باید در برابر سلطهگریهای بیرحمانه بر جهان و جنگافروزیها و تجزیه کشورها و در برابر قرار دادن آنها به پا خیزند و تنها در این صورت است که امنیت مردم تامین میشود.
از این پس نباید بپذیریم که نیروی پلیس کشورها که باید نظم و قانون را برقرار کنند، خود به نقض آن بپردازد و تظاهرات مسالمتآمیز مردم را به خون بکشد و وحشت بیافریند.
یکی از راههای حرکت به سوی صلح مبتنی بر عدالت این است که اجازه ندهم زیر سلطهی حاکمیتهای پلیسی غارت شویم و جوهرهی صلحطلبی باید زمینهای را فراهم کند که علیه این بیدادگریها بپاخیزیم و میلیونها مردم سراسر جهان باید بسیج شوند تا صلح را در جهان حاکم کنیم.»
« در این لحظههای تاریخی که هیچ انسان با صداقت و شرافتمندی نمیتواند سکوت کند و بیتفاوت بماند، ما نیز باید هرکدام با صدای خودمان، با روشهای خودمان، با زبان خودمان و با عمل خودمان با جنگطلبی مبارزه کنیم.
باید با این مبارزه هرچه بیشتر فراسوی مرزها را درنوردیم. آداب و سنتهای کهنه و فرقهگرائیها را از بین ببریم، بر تفاوت بین زبانها و باورهای مختلف غلبه کنیم و تمامی مردم شرافتمند و باصداقت جهان را با هم متحد کنیم. بسیاری وقتها نفی کردن پدیدههای منفی میتواند ارزش و اعتبار و اتحاد به وجود آورد و زیباترین جنبههای عزت و شرفها را تحکیم کند. جهان امروز توسط کسانی که جهالت و نادانی خود را پنهان می کنند و خود را هوشمند میدانند؛ از جتهاي جنگنده، موشکهای مرگآفرین و انواع سلاحهای کشتار جمعی انباشته شده است. این مرگآفرینان نمیتوانند درک کنند، زندگانی در کجاست و چگونه شکوفا می شود. اگر اینان پیروز شوند، جهان هستی با خون و شرمساری رنگآمیزی و لکهدار می شود. طوفان نزدیک است! ولی چنان چه مبارزه با جنگ هرچه بیشتر جهانی شود چونان صخرهای استوار در برابر این طوفان میایستد، تاریکی را میشکافد و فردای روشنی را به ارمغان میآورد.
همه باید آماده باشیم و جان بر کف بنهیم و این را به سیاستمداران جنگطلب اعلام کنیم که حاضریم جان خود را در راه رهایی مردم فدا کنیم. امروز جان برکف نهادن قادر گفتن «نه» به جنگ تبلور پیدا میکند. همه باید بدانیم که برای ما تنها یک دنیای باشکوه وجود دارد، دنیای صلح و دوستی و تنها عامل آگاهانهای که دراین زمان میتوان انجام داد رودر رویی با این جنگطلبیها با صورتهای مختلف است.
برای مبارزه با ترور و جنگ باید گفتن «نه» و مبارزه عملی در برابر جنگطلبان باور بنیادی ما باشد. «نه» بیهیچ پیششرط و عذر و بهانه بدون کمکاری و تا نیمهراه رفتنها. یک «نه»ی خدشهناپذیر به آنان که جنگ و صلح را سیاه و سفید نمیدانند و خاکستری هستند و نعل را به میخ میکوبند. یک «نه» به تمام آنچه باعث میشود دنیا نتواند با تمام رنگهای زیبایش ساخته شود. یک «نه» که روشن و قاطع پرطنین بیچون و چرا و مطلق است و این «نه» گفتن به جنگ هم زمان «نه» به ترس و وحشت ازقدرتمندان «نه» به کنارهگیری «نه» به تسلیمپذیری «نه» به فراموشی و چشمپوشی ازانسان بودن ماست. این یک «نه» به خاطر بشریت و علیه نئولیبرالیسم جهانی است. مسئله اصلی در این جنگهای نابرابر رابطه قدرتمند و ضعیف است. قدرتمند تنها به این دلیل قوی است که ما را در ناتواتی نگه میدارد، قدرتمندان به بهای نیروی کار ما و خون ما به حیاتشان ادامه میدهند و این چگونگی فربه شدن روز به روز آنها و پژمرده شدن و تحلیل رفتن ماست.»
(به نقل ازماهنامه چیستا، سال 21، شماره 1، ما چریک هستیم ولی جنگ طلب نیستیم. برگردان اسد عظیمزاده )
و شاید تنها ارزش نیروی ما در اعتبار تاریخی ما نهفته است و همین ارزش و اعتبار تاریخی الهامبخش ما در نبرد نابرابر علیه قدرتمداران و خیزش و مقاومت در برابر آنهاست و امروز باید یک «نه» بزرگ وجودداشته باشد که به ما قدرت ببخشد و از نیروی جنگطلبان بکاهد و آن همگان گفتن «نه» به جنگ است.
خشونت و ترور از ديدگاه اسلام
بدواً لازم است آنچه که شرایط امروزی را ترسیم میکند، مورد بررسی قرار گیرد. گفتمان مهرورزی و خشونت و عوامل موثر در اعمال هر یک از آنها را امروزه می توان بزرگترین چالش پیش روی جهانیان دانست. امروزه نظریات گوناگونی در مورد ادارهی جهان کوچک ما پردازش شده است. از یک سو هانیتینگتون، نظریهپرداز آمریکائی دکترین جنگ تمدنها را سامان میدهد و از سوی دیگر رئیس جمهور محترم کشورمان گفتگوی تمدنها را مطرح می سازد.
در تحلیل این به اصطلاح روشنفکر آمریکائی تنها از بعد مادی و غیرالهی به جهان نگاه میشود، ولی از دیدگاه جناب آقای خاتمی، جنبهی معنوی، الهی و عالیترین مرتبهِ زندگی بشری وتمدنها مطرح میشود که این دیدگاه منبعث از تعالیم عالیهی اسلامی است. خداوند در قرآن میفرماید:
« و ما ارسلنا الا رحمه للعالمین» (سوره انبیاء /آیه ی 107).
ای رسول ما تو را نفرستادیم مگر آنکه رحمت و مهربانی را برای همهی جهانیان بشارت دهی. با توجه به مضمون آیهی فوق و آیاتی چند از این دست که در کتاب آسمانی مسلمانان به آن بشارت گردیده است. اسلام دین صلح، عدالت و همزیستی مسالمت آمیز است.
در جهان کنونی که سیطرهی مادیون و سرمایهداران صهیونیست بر اقتصاد جهانی سایه افکنده است، چنین به نظر می رسد که گاهی با نفوذ عناصر ضداسلام در بعضی کشورها و محافل اسلامی و با سرمایهگذاری هنگفت، درصدد برآمدهاند هر چه در توان دارند در تحریف و قرائت خشونت زا از اسلام بکوشند تا اهداف استعمارگرانه خود را دنبال کنند.
حکومت طالبان در افغانستان مورد تائید هیچ یک از محافل مذهبی-اسلامی و منطبق با تعالیم اسلامی نبود، بلکه ساخته و پرداخته ِ قدرتهایی بود که هدفهای توسعه طلبانهی خود را به این وسیله دنبال کنند و از کشورهای اسلامی الگوهایی خطرناک و خشن برای ملل جهان ارائه کنند، یا حکومت عراق به رهبری صدام حسین مخلوع نمیتواند تبلوریک نظام اسلامی ناب باشد، اما بهانهی خوبی میتواند به دست استعمارگران جهانی بدهد و این یک موضوع تجربه شده است. حال این پرسش مطرح است که اگر حکومت طالبان در افغانستان و صدام حسین در عراق نبود، آمریکا به چه مجوزی به این کشورها حمله میکرد؟ جواب پرواضح است که امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا با برنامهریزیهایی که انجام می دهد چنین عناصری را تربیت و تقویت کرد و به تبع آن اهداف سلطه جویانه خود را دنبال می کند و متاسفانه بعضی از رهبران کشورهای اسلامی و حتی متفکران و اندیشمندان نیز در دام چنین توطئههایی گرفتار ميآیند و ملت و کشور خود را به سوی نابودی سوق میدهند، بدون اینکه از این افراطیگریها آگاهی داشته باشد و سرچشمه و منبع آن را بشناسند.
بر همین اساس است که امروزه در بیشتر کشورهای غربی، قرائتی از اسلام را تبلیغ می کنند که قرائت طالبانی است. یعنی ترور، آدم کشی، آدمربائی و خشونت به عنوان جزئی از برنامههای مسلمانان به حساب میآید. جهاد در راه خدا را نمیفهمند، از میهنپرستی فهم درستی ندارند و بر همین اساس تبلیغات دروغین راه میاندازند که ما ردپای دشمنان تمدن جهانی را پیدا کردهایم و همانا آنها مسلمانان هستند.
انتشارات ضد اسلام در غرب
کلفورد گریتز، استاد موسسه مطالعات پیشرفته در دانشگاه پریستون در سال 2003 مقاله خود را با این پرسش آغاز میکند: که راه مکه کدام است؟ وی اظهار میدارد که آمریکائیها تصویر دقیق و درستی از اسلام ندارند و تا همین اواخر توجه جدی نیز به شناخت اسلام نداشتند، اما چرا شناخت دقیق اسلام برای آمریکائی ضروری است؟ دلیل آن بسیار روشن است. پدیدههایی که آمریکا در این دوران با آنها مواجه است، همچون 11 سپتامبر عملیات انتحاری، پدیده اسامه بن لادن، جنگ عراق و ... همهی این پدیدهها دلیل بر ضرورت شناخت و نگاه جدیتر به اسلام است، زیرا که این پدیدهها از خواستگاه اسلامی برتافتهاند و ضروری است که ما خواستگاه آنها را بیابیم.
وی میافزادید: ما پدیدهی کمونیزم و اتحاد جماهیر شوروی را کاملاً شناخته بودیم و تصویر دقیق و روشنی از آن داشتیم. این در حالی بود که پدیدهی کمونیزم یک پدیدهی غربی و دارای خاستگاههای غربی بود، کمونیزم ریشه در انقلاب فرانسه و نهضتهای روشنگری داشت و بر این اساس پیش زمینههای تاریخیاش برای ما قابل شناخت بود، چون پیش زمینههای غربی بودند، در حقیقت میتوان پدیدهی کمونیزم را پدیدهی غربی دانست.
مارکس و لنین نیز از پیش زمینههائی که کاملاً برای ما قابل شناختن بودند، آمده بودند. مفاهیم ایدئولوژیکی آنها نیز برای ما کاملاً قابل شناخت و روشن بود، چون برآمده و زائیده همان شرایط و آرمانهای اجتماعی بودند، اما اسلام یک پدیدهی غربی نیست، اسلام دارای پیش زمینههای غیرغربی است،زیرا خاستگاه اسلام غرب نبوده است، اسلام کیش عربها، ترکها، ایرانیها، آفریقائیهاٍ، هندیها، آسیای مرکزیها، مغولها و مالایوتها است و تمام اینها از قلمرو جغرافیای فرهنگی غرب بیرون است. بنابراین شناخت ظاهری و سطحی از اسلام است و ضروری است که اسلام و پیش زمینههایش را کاملاً دقیق بشناسیم.
برای شناخت اسلام در چندین سال اخیر و پاسخگوئی به این پرسشها، حجم انبوهی از کتب و مقالات توسط مورخین، روزنامهنگاران، سیاستمداران، دانشجویان ادیان تطبیقی، جامعهشناسان و گروه و اقشار فراوان دیگر منتشر شده است، به طوری که گوش اغلب آمریکائیها با مفاهیمی همچون اندیشهی اسلامی جهاد و ... آشنا شده، با مقولاتی از این نوع در محافل مختلف علمی و عمومی مواجه شدهاند.
آثاری که در رابطه با این موضوعات منتشر شدهاند، تصویر روشن و مشخص به مخاطب خود نمیدهند، بلکه بیشتر او را سردرگم و متحیر میسازند، مطالب گوناگون و فراوان با موضوعاتي همچون اصلاحطلبي، تجددگرائي،محافظهكاري،افراطگرائي، بنيادگرايي، وهابيگرايي و ... منتشر شده و ميشود.
نويسنده سانفرانسيكويي اظهاري دارد كه غرب در برابر شوروي جنگ سرد داشت، اما هشدار ميدهد كه مسلمانها با اسلحه خواهند آمد.
توماس سيمونز، سفير آمريكا در پاكستان در دوران كلينتون ميگويد: اسلام سياسي با جهاني شدن ناسازگار است. تصور و ايدهي آمريكاييها از اسلام روشن نيست، بلكه بسيار متفاوت و متنوع است. به هر حال منافع ملي آمريكايي اقتضاء ميكند كه تلاش خود را مضاعف كرده و انديشه اسلام را بهتر و و روشنتر بشناسد و آن را دقيق تبيين و توصيف كند.
(مسجد، ماهنامه ديني، فرهنگي و اجتماعي)
براستي آيا آمريكائيها و غربيها تا كنون اسلام را نشناختند و اگر نشناختند چگونه است اسامهبنلادنها و صدامها را در تقابل با جمهوري اسلامي ايران قرار ميدهند، آيا بدون شناخت يك عنصر موهوم ميتوان در قبال آن سرمايهگذاريهاي هنگفت كرد؟ آيا انديشههاي ناب اسلامي بعد از 15 قرن پوشيده در لفاف است؟
نگارنده بسيار متاسف است كه كشوري كه ادعاي رهبري جهان را دارد از انديشههاي اسلامي 2 ميليارد مسلمان جهان بيخبر است. به نظر ميرسد آنها از بيداري مسلمانهاي جهان وحشت كردهاند، چرا كه اين بيداري منافع مادي و سلطهطلبانهي آنها را تهديد ميكند و آنها ناچار از پروردن بنلادنها و صدامها هستند تا در برابر خواستهاي صلحجويانه و اين بيداري بايستند.
آقاي سيدجواد ورعي معتقد است:
«در فرهنگ اسلامي بايد توجه داشت كه دفاع از جان، مال، زن و فرزند، وطن و سرزمين، شرف، مليت و استقلال كشور از مقولات مقدس و مورد اتفاق همهي انسانهاست و هيچ قوم و ملتي تسليم در برابر متجاوزان را نميپسندد. مردم با هر عقيده و آئيني دفاع از سرزمين خود را امري مقدس و قابل تحسين ميدانند، دستور به مقاومت در برابر متجاوزان اختصاصي به مكتب اسلام ندارد، بلكه هر ملتي آنرا مشروع و حق مسلم خود ميداند. جنگ با دشمن مهاجم و ستمگر حق مشروع ستمديدگان است «بانهم ظلموا»، از اين رو حتي اگر عدهاي غير مسلمان تحت ستم قرار گيرند ناحق از خانه و كاشانه و سرزمينشان اخراج شوند، حق جهاد براي آنان محفوظ است.»
(مجله حكومت اسلامي، سال هشتم، شماره دوم، سيدجواد ورعي)
آنچه اشاره شد نمونههايي از انديشههاي اسلامي است. اسلام دين مهرورزي و همزيستي مسالمتآميز است. اسلام تجاوز به حوزههاي خصوصي و عمومي را مردود ميشمارد. اسلام خواهان زيباترين شكل زندگي با پيروان همهي اديان الهي است، به شرطي كه رفتارها عادلانه و منطقي باشد و اين سيرهي پيامبر بزرگ اسلام و امامان است و آنچه كه با آن در تقابل باشد قرائتي از اسلام است، ساخته و پرداختهي انسانهاي زميني است. انسانهايي كه قرائت خاصي از اسلام مقاصد موهومي را دنبال ميكنند. دشمنتراشي، دشمن شناسي، تحجر، اقتدارگرايي، تحكم، عدم اعتقاد به عقل جمعي، استبداد از شاخصههاي چنين انسانهايي است و اين مقوله در انديشههاي بسياري از رهبران كجانديش كشورهاي اسلامي نيز سالهاست باز توليد ميشود. چنين امرايي علاوه بر اين كه مهرورزي را در سطح جهاني مورد چالشهاي جديد قرار داده و بهانه به دست جنگطلبان جهاني ميدهند با مردم كشور خود نيز سر ناسازگاري دارند و تفكر اطاعتگرايانه را ترويج ميدهند و از سوي ديگر زياده طلبي، طمع، غارت ثروت كشورهاي در حال توسعه توسط استعمارگران جهاني را ميتوان از مهمترين موانع مهرورزي در جهان شمرد. نخبگان، انديشمندان و ملتهاي دنيا و تمدنهاي اصيل جهاني هيچ گونه كينه و نفرتي نسبت به هم ندارند. انسان موجودي است اجتماعي، اما آنچه كه اين مسالمتجويي را مورد چالش قرار ميدهد، قدرت طلبي و زيادهخواهي رهبران خودكامه است و تا زماني كه اين گونه انديشههاي استعمارگرانه در جهان خريدار داشته باشد جهان روي مهرورزي را نخواهد ديد.
مطبوعات و رسانهها
در جستجوي نقش ابزارها و ارگانهائيكه امپرياليسم در جهت صدمهزدن به انقلابهاي مردمي از آنها بهرهبرداري كرده و ميكند، بهترين نقش به عهده مطبوعات و رسانههاي عمومي است. مطبوعات و اصولاً قلم، چون شمشير دو لب است كه هم ميتواند حقايق را شكافته، آگاهي ببخشد و صلابي بيداري داده، در روحهاي خفته بدمد و قيامتي از شور و خشم انسانهاي اسير عليه اسارت بپا كند و هم ميتواند با وارونه جلوهدادن حقايق و منع و دگرگوني واقعيات آهنگ تخدير و خواب تودهها و توجيهكننده ذلت و فقر و اسارت آنها باشد و در نهايت مملكتي را بر باد دهد. بدين جهت سازمانهاي جاسوسي در خريد مطبوعات و قلمبدستان توطئهگر اهتمامي خاص ميورزند و به هر ترتيب و هر قيمتي بدين كار دست مييازند.
سوء استفاده از باورهاي مذهبي
با آنكه پيروان عقايد ماترياليستي ادعا ميكنند كه با پيشرفت علم، باورهاي مذهبي انسانها سست و كمكم به باورهاي ضدمذهبي تبديل ميشود، اما اعتقاد به يك انگيزه ماورائي از ضروريترين نيازهاي يك انسان است، منتها اين انگيزه ماورائي در بسياري از انسان ها، خدا است و در عدهاي كه به خيال خود ضد خدا هستند، يك موجوديت ذهني است كه خود ار آن غافلند. اين باورهاي مذهبي در كشورهاي مسلمان به سبب محركههاي قوي و فوقالعادهاي كه در اسلام وجود دارد استوارتر و امپرياليزم نيز به خوبي از آن آگاه است. بنابراين آنچه كه اقتضاء ميكند، شيوههاي مبتني بر استفاده از احساسات مذهبي مردم را به كمك ميگيرند تا تسلط خود را حتي از طريق مذهب اعمال كند.
براي مبارزه با امپرياليسم بايد پيچيدگيهاي كار را فرا گرفت و به سلاح تجزيه و تحليل اصولي مجهز شد. امروز زماني است كه بايد هوشيارانه به جريانات نگريست و فريب شعارهاي به ظاهر انقلابي را نخورد. بايد به خاطر داشت كه در پس هر شعاري عملي نهفته و در پس هر عملي نيتي خوابيده است. تاريخ زندگي بشر نشان ميدهد كه جز معدودي مفاسد به نام اصلاحات، غارتها و چپاولها به نام پيشرفت، توحش به نام تمدن، اسارت به نام دمكراسي، پايمال كردن حقوق بشر به نام حقوق بشر، زورمداري به نام عدم زور و ... انجام يافته است.
يعني هيچ ديكتاتوري اذعان به آدم كشي و هيچ مستبدي اذعان به استبداد و ... نداشته است، مگر اندكي. بنابراين زماني كه سخن از اصلاحات است و ترقي و آزادي شعار است است كه:
نبين كه «چي» ميگويد، ببين كه «كي» ميگويد، با هوشياري بايد به كشف اين اهداف پرداخت. نبايستي اسير جو حاكم شده و در هر اجتماع و تظاهراتي شركت كرد. در اين ميان روشنفكران و دانشجويان انقلابي كه به سلاح تجزيه و تحليل مجهزند و به لحاظ مسئوليت بزرگي كه بر دوش دارند، وظيفه دارترند، تودهها را در كشف و خنثي نمودن توطئههاي دشمن ياري دهند. دشمن براي پيشبرد اهداف خود در هر لحظه از شعارها و وسايل متناسب استفاده ميكند.
خشونت و بيعدالتي
به نظر مسعود پدرام : علیالاصول خشونت از مناقشه برمیخيزد، دو پاسخي که به يک امر داده میشود مبنای مناقشه است و نحوهی حل کردن اين مناقشه میتواند خشونت زا باشد.يعني يک فرد براي اينکه آن چيزی را که خودش حقيقت میپندارد تحقق بخشد ديگری را مجبور می کند و اين رابــطهی خشونت بار را به وجود میآورد. چرا که يک طرف يا طرفين مناقشه منــافع يا حقيقت مدنظر خود را، غير قابل بحث و غير قابل گفتگو ميداند و ميخواهد با قاطعيت آن را دنبال کند .
اما در حوزهی عدم خشونت، فرد معتقد به حقيقت، واقعيت يا منفعتی است و در عين حال ديگری را در وضعيت اختيار قرار میدهد تا با مباحثه و گفتگو و استدلال او را به هم سخن شدن قانع کند. يعنی آن منافع و حقيقت را غير قابل بحث نمیبيند البته اين به معنای نسبی بودن ارزش نيست چرا که فرد میتواند معتقد به ارزش باشد اما نخواهد ديگری را لزوماً با روش غير اقناعی و جز گفتگو به اعتقاد خود بکشاند.
(مجلهی نامه شماره ۲۷-صفحه ٣٤)
بنابراين می توان گفت هر نظريه يا ايدئولوژی که خود را حقيقت محض میپندارد نمیتواند خشونتزا نباشد، زيرا که نظريات و ايدئولوژیهای مقابل خود را بیاساس تلقی کرده و طرفداران آن را مجبور به قبول آن خواهد کرد.
مناقشهی ايران و آمريکا ناشی از همين فزضيات است که طرفين دعوا جدای از عمل کردهای گذشتهی خود، خود را حقيقت مطلق و محق میپندارند و تا زمانی که گفتمان منافع نسبی در اين دو کشور
مطرح نباشد اين مناقشه ادامه خواهد يافت .
منــابع و مــاخذ
برانت، ويلي، ترجمه هرمز همايونفر، جهان مسلح، جهان گرسنه
جبران خليل جبران، جاودانهها، گردآوري پروفسور سهيل بوشروي، ترجمه مسيحا برزگر
زمينه جامعهشناسي، آ.ح. آريانپور
دروس حوزه، عملكرد امپرياليسم در شيلي و ايران، كتاب درسي
ماهنامه چيستا، سال 21، شماره 1
ماهنامه ديني، فرهنگي و اجتماعي مسجد
ماهنامه حكومت اسلامي، سال هشتم، شماره 2
مجله نامه، شماره 28، آذرماه 1382
www.irandidban.com
www.pooyesh.org