دانلود مبانی نظری تأثیر حمایت اجتماعی کمیته امداد امام خمینی (ره) بر سلامت اجتماعی زنان سرپرست خانوار (docx) 58 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 58 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
فصل دوم
ادبیات تحقیق
2-1-مبانی نظری تحقیق
2-1-1- سازمانهای(نهادهای اجتماعی) حمایتکننده از زنان سرپرست خانوار
نهادهای اجتماعی و سازمانهای حمایتکننده دولتی از زنان سرپرست خانوار دارای ساختارها و ویژگیهای متفاوتی هستند. در ایران دو نوع تأمین اجتماعی وجود دارد:
الف: سازمانهای مشارکتی مانند سازمان بازنشستگی کشوری که معمولاً درصدی از حقوق کارکنان خود را میگیرند و درصد بیشتری هم خود به آنها میافزایند و سپس کارگر یا کارمند را بیمه میکنند. متأسفانه این سیستم کمکی به زنان سرپرست خانوار نمیکند زیرا زنانی از مزایای این سیستم برخوردار میگردند که در اثر فوت شوهر مستمری میگیرند و یا چون خود کار میکنند در صورت فوت شوهرانشان درآمدی دارند (کیهاننیا، 1378: 34؛ به نقل از تقیپور، 1389).
ب: سازمانهای غیرمشارکتی مانند سازمان بهزیستی، نهاد اجتماعی کمیته امداد امام خمینی، بنیاد مستضعفان، بنیاد شهید، بنیاد پانزده خرداد و هلال احمر (همان منبع).
2-1-2-زنان سرپرست خانوار در ایران
الف ـ زنان شوهر متوفی یا همسرشهید: بیوههایی که در اثر فوت همسر، نانآور خود را از دست دادهاند، اعم از آنان که کار میکنند یا مستمری بگیرند.
ب – زنان مطلقه : بالارفتن سطح توقعات در زوجین ، افزایش سطح تحصیلات زنان، افزایش هزینه های معیشتی و فشارهای اقتصادی و بیکاری و اعتیاد مردان باعث شده میزان طلاق در ایران روز به روز در حال افزایش باشد.
ج ـ زنان بدسرپرست (دارای شوهران معتاد): اعتیاد ، بیکاری ، مشکلات اقتصادی، شهرنشینی، و سایر عوامل عاطفی موجب شده که آمار اینگونه مردان بیش از حد معمول باشد.
د ـ زنان دارای شوهران مهاجر: فشار اقتصادی و کمبود کار موجب مهاجرت مردان به کشورهای متفاوت جهان شده است که در این مورد اغلب آنها از نظر مالی در تنگنا نیستند ولی از نظر عاطفی و اداره فرزندانشان دچار مشکلند.
هـ - زنان دارای شوهران زندانی.
و ـ زنان دارای شوهران بیکار.
ز ـ زنان دارای شوهران ازکارافتاده و مریض: زنان دارای شوهران علیل، از کار افتاده و مریضی که چارهای جز خانهنشینی و سرباری ندارند.
ح ـ زنان ازدواج نکرده: نداشتن شرایط ازدواج، داشتن نقص عضو و نیاز به استقلال موجب میشود که عدهای از زنان ازدواج نکنند.
ط ـ زنان دارای شوهران مجهولالمکان: شامل زنان بلاتکلیفی که شوهرانشان مفقودالاثر هستند (تقیپور، 1389).
در ایران طبق اصل 21 قانون اساسی، زنان و کودکان بیسرپرست که تحت پوشش قوانین حمایتی دیگری نیستند از حمایتهای مقرر در قانون تأمین زنان و کودکان بیسرپرست بهرهمند خواهند شد.
مشمولان این قانون عبارتند از:
زنان پیر و سالخورده: زنان بیسرپرست و کسانی هستند که نمیتوانند معاش خود را تأمین نمایند.
زنان بیوه: به زنانی اطلاق میشود که به عقد دایم یا منقطع درآمده باشند و سپس به دلیل خاصی مثل طلاق، فوت شوهر، فسخ عقد، صدور حکم موت فرضی، بذل مدت و انقضای مدت در نکاح منقطع، شوهر خود را از دست داده باشند.
سایر زنان و دختران بیسرپرست: به زنان و دخترانی اطلاق میشود که به عللی از قبیل مفقودالاثر شدن یا کارافتادگی سرپرست، به طور دایم یا موقت بدون سرپرست (نانآور) میمانند (به نقل از تقیپور، 1389).
2-1-3-عوامل مؤثر بر سلامت زنان
بطور کلی حمایت از زنان و ایجاد انگیزه درزندگی شخصی زنان وبالابردن امید به زندگی در ایشان را می توان ازعوامل مهم درسلامتی زنان بویژه زنان سرپرست خانوار دانست چراکه ایشان (زنان سرپرست خانوار) در زندگیشان نسبت به سایر زنان ویانسبت به مردان سرپرست خانوار با مشکلات بیشتری روبرو هستند، همچنین زنان بیشتر از مردان احتمال دارد فقیر و یا جزء فقیرترین فقیرها باشند. علاوه بر این، احتمال دارد که خانوادههای تحت سرپرستی زنان در مقایسه با خانوادههای تحت سرپرستی مردان فقیرتر باشند. فقر حق انتخاب را در زمینههایی که اساس سلامتاند، به شدت تحت تأثیر قرار میدهد. از این رو، تأثیر فقر بر سلامت افراد را نمیتوان انکار کرد.
کمترین پیامد این کارها، کاهش تدریجی و اجتنابناپذیر شور و نشاط، و پیری زودرس است. شیوع بیشتر بیماری در میان زنان نسبت به مردان، ناشی از تفاوتهای این دو جنس در گزارش بیماری است. زنان غالباً بیشتر از مردان در مورد احساس خود با پزشک مشورت میکنند و اشکالاتی را که در سلامتیشان رخ میدهد از جمله ناراحتیهای روانی ـ زمانی که هنوز در مراحل ابتدایی هستند سریعاً پیگیری مینمایند، حال آنکه مردان غالباً فقط به دلیل مشکلات فیزیکیشان به پزشک مراجعه مینمایند. از این رو، نشاندهنده این نیست که زنان بیمارتر و یا حتی افسردهتر از مردان هستند (وایت، 2002: 104؛ به نقل از سام آرام ـ یخدانی، 1388).
به جهت سادگی زندگی ووجود روابط چهره به چهره بین اعضای جامعه و محدودیت این روابط ، فر از طریق گروه های اجتماعی به سهولت مورد پذیرش قرار می گرفت و زمینه های رضایتمندی واحساس آرامش و امنیت در او پدیدار می شد (زاهدی ،2:1371).
2-1-4- تاریخچه حمایت از زنان سرپرست خانوار در جهان
حمایت از زنان بی سرپرست دارای سابقه ای بسیار طولانی است ، هرکجا که زنان تحت انقیاد بوده اند،که تقریبا همیشه و در همه جا چنین بوده است ، زنانی نیز بوده اند که این موقعیت را تشخیص داده و به صورتی آن را مورداعتراض قرار داده اند (چافتس ودورکین،1986 ؛جورج ریتزر،1995 ).
درگذشته خانواده به مفهوم گسترده جایگاه ویژه ای داشت وبسیاری ازمسائل ومشکلات دردرون آن حل می شد. حمایت واحترام سالمندان یک امر بدیهی بوده وفرد نسبت به آینده خانواده اش زیاد نگران نبود زیرا یقین داشت که درصورت فوت او فرزندانش مورد حمایت قرار خواهند گرفت . این شبکه حمایتی متقابل به او واعضای خانواده اش نوعی تامین اجتماعی اولیه راهدیه می کرد که رفع کننده نگرانی هاو اضطرابهای او بود .
زنان درجوامع غربی همیشه یک گروه به نسبت کم قدرت و زیر دست ، یا یک نوع ((اقلیت))بوده اند . اعتراض فمینیستی به این منزلت اقلیتی نیز همیشه ((اکثریت))قدرتمندتر و مسلط تر- یعنی مردان- را تهدید می کرده ودر نتیجه پیوسته مورد مخالفت آنها بوده است0(اسپندر،1982؛جورج ریتزر ، 1995).
حمورابی حکمران مشهور بابل تقریبا دوهزار سال قبل ازمیلاد مسیح مراقبت اززنان بیوه وکودکان یتیم را به عهده داشت ودفاع از افراد ضعیف وبی پناه قسمتی از قوانین او را تشکیل می داد.(زاهدی43:1381)
در واقع حمایت ازنیازمندان به دوران قبل از تاریخ بر می گردد. زمانی که کمک های دو جانبه برای بقاء نیاز بودوقبایل وطوایف، ازاعضای قبیله مراقبت می کردند. بعدها انگیزه های مذهبی یا سیاسی عامل کمک به نیازمندان شدند. تمدنهای منقرض شده ای مانند سوری ها، سازمان کمکی برای حمایت از افراد نیازمند تشکیل دادند. خدایان آنان "نانش" توجه ویژه ای به عدالت وتساوی داشتند(ماکارو،42:1378)
این درحالی است که در ادیان الهی از جمله تعالیم اسلامی توجه خاصی به حمایت از زنان بویژ ه زنان بی سرپرست ویتیمان وضعیفان شده است.
2-1-5- تعاریف متغیرها
2-1-5-1- تعاریف حمایت اجتماعی
حمایت اجتماعی به مراقبت ، محبت ، عزت ، تسلی وکمکی که سایر افراد یا گروه ها به فرد ارزانی می دارند گفته می شود(کاب،1976؛جنتریو کوباسا، 1984؛والستون، آلاگناولیس،1983؛ویلز، 1984).
حمایت اجتماعی یک کمک دوجانبه است که موجب خلق تصور مثبت ، پذیرش ، پذیرش خود ، احساس عشق وارزشمندی می گردد ودر همه این موارد به فرد فرصت خود شکوفایی ورشد می دهد (مازلو1954. به نقل از «برهمن وفلیپس» 1985).
«در دهه شصت قرن بیستم پیرو یک دیدگاه غالب محیط نگر در روانشناسی ، محیط علت اصلی ناراحتی- های روانی و فیزیکی محسوب می شد. یکی از متغیرهای اجتماعی که مورد نظر محققان قرار گرفت حمایت اجتماعی بود.دران زمان امید می رفت که حمایت به عنوان یک نوشداروی اجتماعی توضیح دهدکه چرا عده ای از مردم در مقابل استرس ها غافلگیر شده درحالی که عده ی دیگری به همان اندازه دچار استرس می شدند درمقابل آن مقاومت داشتند» ( عبدی فرد69:1374).
«درتحقیقات مربوط ببه استرس دخالت حمایت های اجتماعی عمومی و مشترک است. حمایت معمولا رابطه معکوس با فشاردارد بطوریکه اگر این حمایتها موجود باشد آرامش برای آنها فراهم می شود. امروزه ثابت شده است که افرادی که در محیط های حمایتی قوی بسر می برند از لحاظ روانی نسبت به افرادی که از چنین فرصتی برخوردار نیستند در وضعیت بهتری بسر می برند ز یرا حمایت برسلامت روانی فرد، خانواده و جامعه اثر مستقیم دارد» (بیرو و همکاران94:2000).
تعریف براندت و نیرت از حمایت اجتماعی شامل ایجاد تعلق، صمیمیت، یکپارچگی اجتماعی، فرصت و امکاناتی برای رفتارهای مثمرثمر، تضمین مجدد ارزش انسانها و ایفای نقش آنان، امکان کمکهای اطلاعاتی، عاطفی و مادی می باشد.«فرانکلین» ودیگران(2000به نقل از خیرا..پور 722:1383)
کوهن و مککی معتقدند اساساً پنج نوع حمایت اجتماعی وجود دارد:
حمایت عاطفی که شامل ابراز همدردی، توجه، محبت و علاقه نسبت به فرد است. در این صورت فرد در زمان استرس، احساس آسایش اطمینان و تعلق به جایی داشتن میکند.
حمایت ارزشی از طریق ابراز احترام، تشویق یا موافقت با نظرها یا احساسات فرد، و ارزیابی مثبت فرد در مقایسه با کسانی که وضعیتشان بدتر از اوست، صورت میگیرد. این نوع حمایت موجب افزایش احساس با ارزش بودن، لیاقت و اعتبار در فرد میشود. حمایت ارزشی به ویژه در زمان ارزیابی استرس مفید واقع میشود.
حمایت عملی و مادی، که شامل کمکهای مستقیم به فرد است، مانند انجام دادن کارهای خانه یا قرض دادن به او و از نظر مالی و وقت کمک کردن.
حمایت اطلاعاتی شامل توصیه کردن، دادن پیشنهاد یا دادن جهت پسخوراند به فرد است.
حمایت شبکهای به فرد احساس عضویت در گروهی با علایق و فعالیتهای اجتماعی مشترک میدهد (میرزایی 1387: 178؛ به نقل از تقیپور، 1389).
تلسدورف (1976) حمایت را به عنوان محصول همه پیوندهای اجتماعی که فرد را: 1) از نظر کالاها و خدماتی مانند کمکهای مادی یا کمک در کارخانه، 2) اطلاعرسانی و راهنمایی مانند توصیه در مورد اینکه برای کمک به کجا و چه کسی مراجعه کند، 3) پشتیبانی و حمایت روانی مانند ترغیب، تسلی عاطفی و صمیمیت را تأمین میکنند، در نظر میگیرد (ایمانی، 1382).
کاسل، مگور و کاپلان (1977) با تأکید و تمرکز بر مقدار، فراوانی و شدت تأمین حمایت، حمایت اجتماعی را به عنوان میزانی که دیگران نیاز به محبت، تأیید، احساس تعلق و امنیت فرد را برآورده میکنند، تعریف میکنند (همان منبع).
کوهن و آنتونیسی (1980) اظهار نمودهاند که حمایت اجتماعی ترکیبی از سه عنصر عاطفه، تصدیق و یاری است. عاطفه شامل ابراز عشق و محبت است. تصدیق، شامل آگاهی از رفتار و بازخوردهای مناسب است. یاری، شامل مساعدت مستقیم پول قرض دادن و یاری دادن در انجام کارها است (همان منبع).
ارتباط حمایت اجتماعی با مرگ و میر مورد بررسی قرار گر فته است و در این بررسی ثابت شده است افرادی که از حمایت اجتماعی برخوردارند دارای مرگ و میر کمتری هستند واز طرف دیگر سلامت روانی اجتماعی متاثر از حمایت اجتماعی است «آرمسترانگ» (98:1972).
شافر، کوین و لازاروس (1981) با تأکید بر ادراکات ذهنی فرد حمایت اجتماعی را به عنوان ارزشیابیها یا ارزیابیهای فرد از اینکه آیا و تا چه حد یک تعامل و یا اگوی تعاملات یا روابط برای وی سودمند است (همان منبع).
از دیدگاه بریل و شوماخر (1981) حمایت اجتماعی تبادل منابع بین حداقل دو نفر است که این تبادل با قصد و به منظور افزایش سعادت و بهزیستی فرد دریافتکننده انجام میپذیرد (همان منبع).
از دیدگاه هاوس (1981) و ترنر (1983) حمایت اجتماعی، اغلب به طور معمول به اعمال انجام شده برای یک فرد محتاج بوسیله اعضای خانواده، دوستان، همکاران، خویشاوندان و همسایگان اطلاق میشود. این اعمال معمولاً شامل کمک ابزاری، عاطفی و اطلاعاتی میباشد (همان منبع).
هاوس، معتقد است که حمایت اجتماعی از بعد حمایت عاطفی، حمایت ابزاری و حمایت اطلاعاتی تشکیل شده است. حمایت عاطفی شامل عشق و محبت و همدلی است. حمایت ابزاری اشاره به انواع کمکها و مساعدتهای محسوس دارد، مثل وام دادن، قرض گرفتن از کسی و ... و حمایت اطلاعاتی یعنی انتقال اطلاعات یا راهکارها برای سازگاری و مقابله با مسائل و مشکلاتی که فرد با آن مواجه است. برای مثال وقتی فرد با مشکلی مواجه میشود اطرافیانش راهکارهایی را برای او پیشنهاد میکنند (قدسی، 1382: 63).
"سارا فینو " معتقد است که حمایت اجتماعی به مراقبت، محبت، تسلی و کمکی که سایر افراد یا گروههای اجتماعی به فرد ارزانی میدارند، گفته میشود. این حمایت را ممکن است منابع گوناگونی مانند همسر، نامزد، خانواده، اقوام، دوستان، همکاران و یا سازمانهای اجتماعی و حمایتی به عمل آورند (سارا فینو، 1984، به نقل از شیری، 1390).
کالتیلا و همکاران (2000) حمایت اجتماعی ناظر بر دریافتها و ادراکات افراد از کمکها و پشتیبانیهایی است که در موقعیتهای استرسزا از اطرافیان و دوستان و سایرین قابل وصول هستند و این کمکها همچون سپری اجتماعی در برابر عوامل استرسزا عمل کرده و اثرات آنها را تخفیف میدهند (حسینی بادنجانی و همکاران، 1391: 119).
اسویندل، روسنبرگوهلر (1986) ذکر نمودهاند که یک فعالیت اجتماعی زمانی حمایت اجتماعی به حساب میآید که بوسیله گیرنده آن به عنوان کاهشدهنده استرس یا افزایشدهنده احترام ادراک شده باشد، بنابراین حمایت اجتماعی به عنوان یک تجربه شخصی و ذهنی در نظر گرفته شده است (ایمانی، 1382).
وکس (1988) حمایت اجتماعی را فراسازهای که از چند سازه نظری تشکیل شده است، در نظر میگیرد. این سازهها عبارتند از:
منابع شبکه حمایت (به عنوان مثال اندازه، ساختار، روابط و ویژگیهای شبکه حمایت).
رفتار حمایتی (به عنوان مثال، گوش دادن به درد دلها، تسلی دادن، راهنمایی و نصیحت کردن، معاشرت کردن و کمک کردن در انجام وظایف خانه، پول قرض دادن).
ارزیابی ذهنی از حمایت (ادراک در دسترس بودن حمایت، و این احساس و باور که شخص مورد احترام، پشتیبانی واقع شده است) (همان منبع).
کاترونا و همکارانش (1990)، حمایت اجتماعی را به عنوان فرایند مبادلهای در درون روابط اجتماعی تعریف میکنند. کاترونا و همکارانش انواع حمایت اطلاعاتی، عملی، عزت، عاطفی و شبکهای را به دو دسته تقسیم میکنند و برای هر دسته کارکردی را تعریف میکنند:
حمایت تسهیلکننده کنش
حمایت تشویقکننده کنش را تعریف میکنند.
حمایت تسهیلکننده کنش به فرد در معرض استرس کمک میکند تا مسئلهای را که موجب پریشانی او شده است حل یا برطرف کند. حمایت عملی و اطلاعاتی در این طبقه از حمایت قرار میگیرند.
حمایت تشویق کننده در برگیرنده تلاش برای دلداری و تسلی دادن فرد است، بدون اقدامی مستقیم برای حل مسئلهای که موجب استرس برای او شده است. حمایت عاطفی و شبکهای در این طبقه قرار میگیرند (همان منبع).
پرلین (1985) عقیده دارد که مشارکت در روابط نقشی متقابل برای افراد حمایتی را فراهم میکند که منابع اصلی آن، الگوها، هنجارها و انسجام درونی شبکه نقش است. به علاوه، این روابط چنین ادراک و باوری را برای شخص پدید میآورند که باور کند شخص مفیدی است و وجود سودمندی دارد (همان منبع).
حمایت اجتماعی، فرآیندی پویا است و نیاز به حمایت ، در طول زندگی تغییر پیدا می کند ، بعضی عوامل درون فردی ، تعیین می کند که فرد ، گیرنده یا دهنده حمایت باشد. (بودهد و همکاران ، 1983؛ورتمن و دانکل- شتر ،1987به نقل از میرزایی).
میتوان گفت حمایت اجتماعی، دو بعد رسمی و غیررسمی میباشد. بعد رسمی شامل حمایتهای است که از طرف ارگانهای رسمی مثل کمیته امداد و بهزیستی به زنان سرپرست ارائه میشود و بعد غیررسمی شامل حمایتهایی که زنان از طرف اطرافیان خود یعنی خانواده، دوستان و همکاران دریافت مینمایند، میباشد.
2-1-5-2- تعاریف سلامت اجتماعی
سلامت به معنی تندرستی وگاهی اوقات هم به معنی بهداشت به کار می رود وموضوعی مهم دربسیاری از فرهنگهاست، از نظر تجربی مفهوم سلامت اجتماعی ریشه درادبیات جامعه شناسی مربوط به ناهنجاری وبیگانگی اجتماعی دارد و بطورکلی سلامت موضوعی چند بعدی است، تعریف wHo سه بعد سلامت یعنی سلامت جسمی، روانی، اجتماعی را در بر می گیرد.
درسال1996«ریف2»مدل سلامت اجتماعی را مطرح نمود که این مفهوم شامل ابعاد عملکرد مثبت ذهن وروان بود شامل پذیرش خود، رشد شخصی، روابط مثبت با دیگران، تسلط بر محیط، هدفمند بودن در زندگی و استقلال« ریف »1996 (، به نقل از ملیحه تقی پور،38:1389).
الستاد درسال 1998 معتقد بود که دوران کودکی فرد تنها از نقطه نظر بیولوزیکی دارای اهمیت نمی باشد بلکه از لحاظ روانی و اجتماعی نیز از اهمیت زیادی برخوردار است همچنین بخش مهمی از تصور فرد از میزان سلامتی بالقوه خود به شدت تحت تاثیر همبستگی قرار دارد، افرادی که احساس همبستگی در آنها در حد مطلوبی می باشد، وضعیت سلامتی خود را مناسب توصیف می کنند«الستاد1»1998 (، به نقل از خیرالله پور، 42:1383).
سلامت اجتماعی به چگونگی وضعیت ارتباط فرد با دیگران در جامعه یا همان جامعهپذیری وی اشاره دارد. به دلیل اینکه موضوع این تحقیق عمدتاً بر بعد اجتماعی سلامت تأکید دارد، تعاریف متفاوتی که از سلامت اجتماعی بیان شده است را مطرح خواهیم کرد:
برابر تعریف سازمان جهانی بهداشت عبارت است از: «در کمال مناسب بودن از نظر جسمی، روانی و اجتماعی و نه صرفاً نداشتن بیماری» (پارک و پارک، 1376: 28).
علاوه بر تعریف سازمان جهانی بهداشت از سلامت، تعاریف دیگری نیز از دیدگاههای مختلف درباره سلامت ارائه شده است که به برخی از آنها اشاره میشود:
در فرهنگ آکسفورد، سلامت، به وضع عالی جسم یا روح و حالتی که اعمال بدن به موقع و به گونه مؤثر انجام شود گفته میشود (فرهنگ آکسفورد، به نقل از شیری، 1390).
لایکوک سلامت اجتماعی را به صورت شرایط و رفاه افراد در شبکه روابط اجتماعی شامل خانواده، اجتماع و ملت تعریف میکند. همچنین برکمن معتقد است تأثیر شبکه اجتماعی بر سلامت فرد عبارت است از پرورش روحیه مشارکت و درگیری اجتماعی فرد در فرایندهای اجتماعی. مشارکت و درگیری اجتماعی از عملکرد پیوندهای بالقوه در فعالیتهای زندگی ناشی میشود. سپری کردن اوقات خود با دوستان، حضور در کارکردهای اجتماعی، مشارکت در نقشهای اجتماعی و شغلی، گرایش به فعالیتهای مذهبی و تفریح کردن به همراه گروه از نمونههای بارز درگیری اجتماعی است. بنابراین از طریق فرصتهایی که بواسطه عضویت در شبکههای اجتماعی برای فرد فراهم میشود تا در رویدادهای اجتماعی مشارکت کند، شبکههای اجتماعی ، نقشهای اجتماعی معناداری از قبیل نقشهای اجتماعی، شغلی، خانوادگی و والدینی را تعریف میکند و از این طریق سلامت روانی فرد را نیز ارتقا میدهد. علاوه بر این، مشارکت در درون شبکه، فرصتهایی را برای رفاقت، مصاحبت و معاشرت فراهم میکند که این رفتارها و نگرشها و پیوندها به زندگی فرد معنا میبخشد و این امر در سلامت روانی فرد تأثیر بسزایی دارد (خیرالهپور، 1383: 43).
«دنالد» در سال 1979 تعریف مهم و قابل استفاده زیر را از سلامت اجتماعی بیان کرده است:
«سلامت اجتماعی یعنی کیفیت و کمیت تساوی افراد و علت درگیر شدن افراد با اجتماع.»
لارسون بیان میکند که سلامت اجتماعی قسمتی از سلامت فردی است و این سلامت فردی میزان واکنش درونی افراد است که به صورت احساسات، افکار، رفتار و رضایت یا عدم رضایت از محیط اجتماعیشان نشان داده میشود. لارسون سلامت اجتماعی را به عنوان گزارش فرد از کیفیت روابطش با افراد دیگر که وی عضوی از آنهاست تعریف میکند و معتقد است که مقیاس سلامت اجتماعی بخشی از سلامت فردی را میسنجد و شامل پاسخهای درونی فرد (احساس، تفکر، رفتار) است که نشانگر رضایت یا فقدان رضایت فرد از زندگی و محیط اجتماعیاش میباشد (خیرالهپور، 1383: 42).
ابنسینا سلامت را حالتی میداند که در آن اعمال بدن به درستی انجام گیرد، که نقطه مقابل آن بیماری است (همان منبع).
درباره سلامتی الگوهای متعددی وجود دارد که هرکدام براساس دیدگاههای خود آن را تعریف و تبیین کردهاند امّا دیدگاه نوین در اینباره الگوی کلینگر است که این سلامتی را برحسب کلیت شخص تعریف میکند. استقرار این الگو نوید ظهور قلمرو رشتهای جدیدی را به میان آورد. که با پذیرش یک رویآوردکلی و به کار بستن این راهبرد در روششناسی پژوهشی، در پیشینه پاسخگویی به معماهای حل نشده دیدگاههای تک بعدی درباره سلامتی و بیماری است (آزاد فلاح، 1378).
براساس این الگو سلامتی چیزی بیش از سلامتی جسمانی است و لذا الگوی کلینگر به جنبههای هیجانی، عقلانی، معنوی، روانی و اجتماعی فرد و همچنین روابط بین این ابعاد اشاره میکند (هرمون و هزلر، 1999 به نقل از باباپور و همکاران، 1388). بنابراین سلامتی دارای ابعاد مختلف جسمانی، روانی، هیجانی، عقلانی، معنوی و اجتماعی است که این ابعاد با وجود بهرهمندی از وجوه مشترک، دارای جنبههای متفاوت نیز بوده و از عوامل متعددی تأثیر میپذیرند (ویسینگ و فوری، 2000 به نقل از همان منبع).
سلامت اجتماعی به چگونگی وضعیت ارتباط فرد با دیگران در جامعه یا همان جامعهپذیری وی اشاره دارد. از نظر دورکیم هر نوع قطع ارتباط بین فرد و جامعه به گونهای که افراد در چارچوبهای اجتماعی جذب نگردند، زمینهای آنومیک و مساعد برای رشد انحرافات اجتماعی است. در چنین حالتی یک نوع فردگرایی افراطی، خواستههای فردی را در مقابل حیات اجتماعی قرار میدهد (توسلی، 1382: 71). از نظر وی هرنوع ورطه یا فاصله بین فرد و جامعه که به عدم ادغام افراد در چارچوبهای اجتماعی میانجامد به انحرافات اجتماعی میدان میدهد. گذشته از آن، روابط اجتماعی علاوه بر تأمین انواع حمایت، زمینهای را برای صمیمیت و وابستگی فراهم میکند. صمیمیت و وابستگی تنها در روابط خویشاوندی معنا پیدا نمیکند، بلکه در مورد پیوندهای بیرونی نیز معنا مییابد، مثلاً وقتی که روابط در سطح اجتماع محکم و منسجم باشد، افراد وابستگی و تعلق خاطر به مکانها و سازمانها احساس میکنند و با افرادی که در چنین سازمانها و مکانها زندگی میکنند نیز روابط صمیمانهای برقرار میکنند. شبکههای اجتماعی از طرق دیگر نیز ممکن است بر سلامتی تأثیر بگذارند. یکی از این موارد که اغلب نادیده گرفته میشود عبارت است از نفوذ اجتماعی. نزدیکی دو کنشگر در شبکه اجتماعی، با میزان نفوذ بین شخصی در میان آن دو کنشگر در ارتباط است که در اکثر مواقع نیازمند روابط چهره به چهره است. از آنجا که در شرایط و وضعیتهای مبهم، افراد راهنماییهای خود را از طریق مقایسه نگرشها و دیدگاههای خود با گروههای مرجع بدست میآورند به عبارت دیگر، اگر افرادی که به عنوان گروههای مرجع فرد به شمار میروند رفتارهای سالم را دنبال کنند، این افراد نیز به تبعیت از آنها این رفتارها را دنبال خواهند کرد و همین امر سلامتی آنها را ارتقا خواهد داد و برعکس آنهایی که به عنوان گروههای مرجع فرد قلمداد میشوند رفتارهای مخاطرهآمیز برای سلامتی مثل مصرف مشروبات الکلی و ... را دنبال کنند، افراد تحت نفوذ آنها نیز این رفتارها را نیز انجام خواهند داد (خیرالهپور، 1383: 42).
بعد اجتماعی سلامت شامل سطوح مهارتهای اجتماعی، عملکرد اجتماعی و توانایی شناخت هر شخص از خود به عنوان عضوی از جامعه بزرگتر است. به طور کل از دید سلامت اجتماعی، هرکسی عضوی از افراد خانواده و عضو یک جامعه بزرگتر به حساب میآید و بر شرایط اقتصادی و اجتماعی و رفاه شخص در رابطه با شبکه اجتماعی توجه میشود. ریشه سلامتی اجتماعی در محیط زیست مادی (یعنی متوجه بر موضوعات اقتصادی و اقامتی) و محیط زیست انسانی مثبت است که شبکه اجتماعی مشخص را در نظر میگیرد (شجاعی تهرانی، 1384: 40، به نقل از تقیپور؛ 1389).
2-1-6- الگوهای مربوط به تعریف سلامت
تعریفهای موجود را میتوان تحت دو الگوی زیستشناختی سلامت و الگوی کلیت سلامت دستهبندی کرد:
2-1-6-1-الگوی زیستشناختی سلامت
این الگو پایه نظری میکروبی بیماریها بود که در آغاز سده بیستم، پزشکی را تحتالشعاع قرار داده بود و متخصصان، جسم انسان را مانند ماشین و بیماری را مانند اختلال در کار ماشین در نظر میگرفتند. این دیدگاه نقش عوامل تعیینکنند محیطی، اجتماعی و روانشناختی را دست کم گرفته و در حل بسیاری از مسائل اساسی بهداشتی انسان مانند اعتیاد، بیماریهای روانی و ... نارسا بوده است. مطالعات مربوط به سلامت اجتماعی با استفاده از مدلهای زیستی بیشتر به وجه خاصی از سلامت تأکید دارند. ولی افراد در درون ساختارهای اجتماعی و ارتباط قرار دارند و با چالشها و تکالیف اجتماعی بیشماری روبرو هستند.
2-1-6-2-الگوی کلیت سلامت
الگوی کلیت، ترکیبی از همه عوامل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، زیست محیطی و ... را شناسایی میکند. در این دیدگاه عوامل متعددی در تعیین سلامتی فرد دخالت دارد و سلامتی حالتی فراتر از تعادل کامل اعمال بدن به شمار میرود.
همچنین در تعریف سلامت میتوان دو رویکرد بیماری محور و سلامتی محور را از یکدیگر متمایز ساخت:
رویکرد بیماری محور سلامتی را به عنوان حالتی تعریف میکند که علائم نشاندهنده بیماری (فیزیکی یا روانی) در فرد وجود نداشته باشد. مثلاً برطبق نظریه بیماری، یک فرد سالم فرض میشود اگر در سال گذشته از افسردگیهای عمده در امان مانده باشد.
رویکرد سلامتی محور از سلامت به عنوان حالت برخورداری از درجه بالایی از بهزیستی (جسمی یا روانی) یاد میکند. برطبق نظریه سلامتی، یک فرد سالم فرض میشود اگر درجات عالی سلامت اجتماعی را دارا باشد، مثلاً احساس یکپارچگی در اجتماعش داشته باشد. تعریف سازمان جهانی بهداشت نیز بر اساس الگوی کلیت و رویکرد سلامتی ارائه شده است که سلامتی را فقط به عنوان نبود بیماری نمیداند، بلکه سلامتی، داشت قدرت و توانایی جسمی، ذهنی، معنوی و عاطفی (تصمیمگیری فردی و اجتماعی) در یک زندگی طولانی، پویا و مفید است (شیری، 1390: 17).
2-1-7- دیدگاههای سلامت روان
دیدگاه رفتارگرایی: رفتارگرایان معتقد به این امر هستند که بهداشت روان و سلامت، به محرکها و محیط وابسته است. به این ترتیب، آنچه مکاتب دیگر بیماری روانی به حساب میآورند، از دیدگاه رفتارگرایان رفتاری است که مانند سایر رفتارها آموخته میشود. کسی که دارای سلامت روانی است رفتارش با محیط معینی با نوعی بهنجاری رفتاری سازگاری دارد (گنجی، 1379: 90).
اسکینر، صاحبنظر مکتب رفتارگرایی، معتقد است انسان سالم معادل با رفتار منطبق با قوانین و ضوابط جامعه است. چنین انسانی وقتی با مشکلی روبهرو میشود که جامعه، آن را نابهنجار میداند، از طریق شیوه اصلاح رفتار، برای بهبود و بهنجار کردن رفتار خود و اطرافیانش به طور مداوم سود میجوید. انسان سالم کسی است که تأیید بیشتری را به خاطر رفتارهای مناسب از محیط و اطرافیانش دریافت میکند (خدارحیمی، 1374: 3 ؛ به نقل از سام آرام ـ امینی یخدانی، 1388).
دیدگاه انسانگرایی: این دیدگاه معتقد است سلامت روانی یعنی ارضای نیازهای سطوح پایین و رسیدن به سطح خودشکوفایی. هرعاملی که فرد را در سطح نیازهای سطوح پایین نگه دارد و از خودشکوفایی او جلوگیری کند، اختلال رفتاری به وجود خواهد آورد و سلامت فرد را با مشکل مواجه میکند (میلانیفر، 1384: 30).
در برخی نظریههای شخصیت، مسئله سلامت روان تحت عنوان «شخصیت سالم» مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در این نظریهها، ویژگیهای افراد سالم و ملاکهای سلامت روانی مشخص گردیده است. در این رابطه، به چند نظریه میتوان اشاره کرد:
شخصیت سالم از نظر راجرز: به نظر راجرز، اساسیترین انگیزه رفتار آدمی، خودشکوفایی است. مهمترین مفهوم نظریه وی خویشتن است که شامل افکار، ادراکات و ارزشهایی است که «من» را تشکیل میدهند. راجرز خویشتن را شامل خویشتن واقعی و آرمانی میداند. خویشتن آرمانی در فرد وجود ندارد، ولی ایدهآل خود دستیابی به آن است. فاصله زیاد میان خود واقعی و خودآرمانی به نارضایتی منجر میشود. به عقیده وی، شخص سالم میتواند در دگرگونیهای جدی شرایط محیطی، سازگاری بیشتری نشان دهد. اینگونه افراد از چنان خودانگیختگی و خلاقیتی برخوردارند که حتی با دگرگونیهای دردناکی همچون جنگ و بلایای طبیعی کنار میآیند.
شخصیت سالم بر اساس نظر آلپورت: آلپورت، از افراد برخوردار از سلامت روانی به عنوان «انسان بالغ» یاد میکند. به نظر وی فردی که با فعالیتها و اندیشههای متنوعتری در ارتباط باشد، سلامت روانی بهتری دارد. به نظر وی فردی که با فعالیتها و اندیشههای متنوعتری در ارتباط باشد، سلامت روانی بهتری دارد. شخص سالم میتواند به دیگران صمیمیت نشان دهد. آلپورت ضمن تأکید بر اهمیت کار، معتقد است حسن تعهد در اشخاص سالم بسیار نیرومند است (شولتز، 1377: 56 ؛ به نقل از سام آرام ـ امینی یخدانی، 1388).
شخصیت سالم از نظر مازلو: مازلو، انسان سالم را انسان خواستار تحقق خود می داند و معتقد است در همه انسانها تلاش یا گرایش فطری برای تحقق خود یا خودشکوفایی وجود دارد. وی شرط نایل شدن به خودشکوفایی را در برآوردن نیازهایی میداند که به ترتیب از نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیک، نیاز ایمنی، نیازهای محبت و احساس تعلق شروع میشود و به نیاز به احترام به خود و در نهایت، نیاز به خودشکوفایی میرسد. به نظر مازلو، درجه رضایتمندی از نیازهای انسانی به گونهای مثبت با درجه سلامت روانی همبستگی دارد. ناکام گذاردن نیازها موجب بیماری افراد میشود. انسان سالم کسی است که به بالاترین نیازها دست یابد و از این رو، کسی که به مرحله تحقق خود نرسیده باشد، از سلامت روانی برخوردار نیست (همان).
بنابراین، بر اساس نظریه مازلو مبنی بر طبقهبندی سلسله مراتب نیازهای انسان، میتوان نتیجه گرفت سلامت جسمی و روانی انسان در گرو رفع نیازهای زیستی در مرحله اول و سپس به ترتیب ارضای احساس ایمنی ارضای احساس نیاز به محبت میباشد. (حیدری بیگوند، 1383: 89 ؛ به نقل از همان منبع).
2-1-8-عوامل مؤثر بر سلامت
بدون تردید حمایت اجتماعی ازعوامل موثر درسلامت اجتماعی زنان بخصوص زنان سرپرست خانوار می باشد، از آنرو که سلامت دارای چند بعد است و با شاخصهای گوناگون و متنوع سنجیده میشود، عوامل متعددی نیز بر آن تأثیرگذار است. این عوامل در سطح وسیع مطالعه میشود.
عوامل در برگیرنده سلامت، هم در درون فرد و هم بیرون از او و هم در جامعهای که در آن زندگی میکند، قرار دارد. این عوامل با هم در تعامل بوده و در نهایت، سلامت فرد را ارتقا و یا کاهش میدهند.
گزارش للنده منتشر شده درسال1974 در کانادا، چهار حیطه تعیینکننده سلامت را چنین بیان میکند:
فاکتورهای ژنتیکو بیولوژیک که میتواند تعیینکننده آمادگی فرد برای پذیرش یک بیماری باشد.
فاکتورهای مربوط به شیوه زندگی و رفتارهایی مانند سیگار کشیدن.
فاکتورهای زیستمحیطی، مانند مسکن و آلودگی هوا.
دامنه و گستردگی خدمات بهداشتی (سجادی و صدرالسادات، 1383: 245؛ به نقل از سام آرام ـ امینی یخدانی، 1388).
از نظر جانس استین، به طور کلی میتوان عوامل تأثیرگذار بر سلامت را در چهار گروه عمده جای داد:
الف ـ شرایط طبیعی یا محیطی.
ب ـ عوامل جامعه شناختی، به ویژه عوامل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی
ج ـ عواملی که مستقیماً با سلامت و مراقبتهای پزشکی مرتبطند.
د ـ عوامل فردی.
از آن رو که اکثر عوامل تعیینکننده مزبور در سطح کلان هستند، نمیتوانند قابلیت کاربرد چندانی برای این تحقیق داشته باشند. به همین دلیل، به ذکر نظر ویچد و همکارش (1991) درباره لایههای مؤثر بر سلامت میپردازیم.
از نظر این دو، لایههای مؤثر بر سلامت عبارتند از:
فاکتورهای ارثی (سن و جنس)
فاکتورهای سبک زندگی فردی
حمایتها(حمایتهای مالیو...) و تأثیرات جامعه که میتواند تداومبخش یا مخرب سلامت باشد.
وضع زندگی و کار و دسترسی به خدمات و تسهیلات.
وضع اقتصادی،وضع فرهنگیوزیستمحیطی؛ مانند استانداردهای زندگی، بازار کار و ... (همان).
2-1-9- ابعاد سلامت
سازمان بهداشت جهانی سلامتی را نه فقط عدم بیماری یا نا توانی، بلکه حالت کامل رفاه جسمی، روانی واجتماعی تعریف کرده است. با توجه به تعریف سازمان بهداشت جهانی، سلامتی مقوله سه بعدی است (بعدجسمی، بعد روانی، بعد اجتماعی)اما ابعاد دیگری نیز مانند بعد روحی، عاطفی، شغلی و... می توان برای آن قایل شد(ملیحه تقی پور،35:1389). گرچه در این تحقیق سعی داریم تا بر سلامت اجتماعی تأکید کرده و به بررسی بیشتر واژه سلامت اجتماعی بپردازیم اما به منظور درک بهتر مفهوم سلامت اجتماعی توجه به ابعاد سلامت و چگونگی ارتباط ابعاد مختلف سلامت با هم ضروری به نظر میرسد.
2-1-9-1-سلامت جسمی
این بعد از سلامت، به چگونگی عملکرد اعضای بدن تمرکز دارد. سلامت جسمی حالتی است که تمامی اعمال بدن به درستی انجام گیرد. احتمالاً بعد جسمی سلامت را از همه آسانتر میتوان درک کرد. سلامت جسمی دال بر عمل کردن کامل بدن است که سلامتی زیست شناختی را به عنوان حالت بهینه عملکرد هر یاخته یا اندام بدن و با هماهنگی کامل با بقیه اعضا در نظر میگیرد.
2-1-9-2-سلامت عاطفی
از نظر تاریخی بعد روانی و عاطفی به عنوان یک جزء و یا دو جزء کاملاً مرتبط باهم شناختهاند ولی با در دسترس قرارگرفتن پژوهشهای بیشتر تفاوت قطعی بین آن دو به وجود آمد. سلامت روانی را میتوان به عنوان آگاهی یا «شناخت» در نظر گرفت در حالی که سلامت عاطفی یا «احساس» ارتباط دارد.
2-1-9-3-سلامت شغلی
جنبه شغلی یا کاری زندگی بعد جدیدی است که بخشی از وجود انسان است. هنگامی که کار به عنوان هدف انتخاب شود. غالباً تواناییها و محدودیتهای کار در ارتقای سلامت جسمی و روانی او نقش ایفا میکند. کار جسمی به طور معمول در رابطه با بهبود توانایی جسمی است، در حالیکه دستیابی به هدف و خود واقعنگری در کار، منبع ارضا و تقویت خودگرایی است. اهمیت این بعد از سلامت وقتی آشکار میشود که شخص به طور ناگهان کار خود را از دست بدهد و یا به اجبار بازنشسته شود. بسیاری از اشخاص دیگر این بعد نشاندهنده تراکم کوششهای ابعاد دیگر، در عمل با هم و به منظور تولید آنچه به نظر شخص «موفقیت» است میباشد.
2-1-9-4-سلامت روانی
طبق تعریف سازمان بهداشت و انسان در آمریکا، سلامت روانی عبارت است از حالتی از عملکرد موفق فرایندهای ذهنی شامل فعالیتهای کارآمد، روابط مؤثر و پربار با افراد، توانایی سازگاری با تغییرات و منطبق شدن با شرایط نامطلوب. بنابراین سلامت روانی صرفاً به معنای عدم وجود بیماری ذهنی یا روانی نیست و تنها حضور سطوح بالایی از سلامت روانی را نیز شامل نمیشود. سلامت روانی در بهترین منظر عبارت است از یک حالت پویا و کامل از فقدان نشانههای بیماری و حضور نشانههای سلامت که دارای ابعاد ذهنی، روانی و اجتماعی است (فارسینژاد، 1383: 75).
2-1-10- تعیینکنندههای اجتماعی سلامت (دیدگاه ویلکینسون)
ویلکینسون معتقد است حتی در مرفهترین کشورها، مردمی که از رفاه کمتری برخوردارند، دارای امید به زندگی کمتر و بیماری بیشتری نسبت به افراد متمول هستند. نه تنها این تفاوتها در سلامتی یک بیعدالتی مهم اجتماعی میباشد، بلکه ذهن ما را متوجه قویترین استانداردهای تعیینکننده سلامت، در جوامع پیشرفته میسازد، به ویژه متوجه درک روزافزون و حساسیت قابل توجه به امر سلامت در رابطه با محیط اجتماعی؛ یعنی چیزی که به نام «تعیینکنندههای اجتماعی سلامت» شناخته شده است. این تعیینکنندهها عبارتند از:
طبقه اجتماعی: «در یک جامعه هر چه وارد طبقات اجتماعی پایینتر شویم. امید به زندگی کوتاهتر و اکثر بیماریها شایعتر میشوند. در این راستا، سیاستهای بهداشتی باید تعیینکنندههای اقتصادی ـ اجتماعی سلامت را مهار نماید». در طول زندگی، شرایط ضعیف اقتصادی ـ اجتماعی بر سلامتی اثرگذار است. افرادی که در طبقات بالاتر هستن، دچار بیماری جدی و مرگ زودرس میشوند. علل مادی، روانی و اجتماعی در به وجود آمدن این تفاوتها سهیم هستند و آثار آن منجر به بروز بیماریها و علل مرگ میشوند. مشکلات زندگی ممکن است شکلهای مختلف داشته و به صورت مطلق یا نسبی باشد؛ از قبیل: داشتن سرمایه کم در خانواده، داشتن تحصیلات پایین در نوجوانی، داشتن کاری نامطئن، مواجه شدن با خطرهای کاری یا بنبست شغلی، زندگی در خانوادهای محقر، اداره کردن خانواده در شرایطی مشکل و سر کردن با مستمری ناکافی. به طور کلی، هرچه مردم در شرایط اقتصادی ـ اجتماعی تنشدار طولانیتر زندگی کنند به همان نسبت به لحاظ فیزیکی بیشتر رنج میبرندوکمتر میتوانند در سنین کهنسالی از لذت سلامتی بهرهمند شوند(ویلکینسون،1383: 16).
استرس: «شرایط استرسزا مردم را نگران، مضطرب و ناسازگار میسازد و از اینرو، مخرب سلامتی است و منجر به مرگ زودرس میشود». شرایط اجتماعی و روانی میتواند منجر به استرس طولانی مدت شود. عواملی همچون اضطراب مداوم، ناامنی، اعتماد به نفس پایین، انزوای اجتماعی و عدم کنترل بر کار و زندگی خانوادگی آثار زیادی بر سلامت دارد. تجمع چنین خطرهای اجتماعی ـ روانی در طول زندگی باعث افزایش ضعف سلامت روان و مرگ زودرس میشود. اضطراب، عدم امنیت و نداشتن دوستان حامی در هر مقطع از زندگی که به وجود آید در بلند مدت اثر مخرب دارد. احساس تنش به مدت کوتاه مهم نیست، اما اگر این احساس تنش به مدت طولانی باقی بماند، ما را در معرض وسیعی از شرایطی همچون بیماری عفونی دیابت، فشار خون بالا، حمله قلبی، سکته، افسردگی و تهاجم قرار میدهد (همان، ص 19).
انزوای اجتماعی: «جایی که کیفیت زندگی پایین است. طول عمر کوتاه میشود. مشقت و رنجش، فقر، انزوای اجتماعی و تبعیض به قیمت زندگیها تمام میشود». فقر، تبعیض، محرومیت نسبی و انزوای اجتماعی تأثیر مهمی بر سلامتی و مرگ زودرس دارد. زندگی فقیرانه بردوش برخی ازگروههای اجتماعی سنگینی میکند.
فقر مطلق، یعنی: کمبود نیازهای ضروری و اولیه زندگی؛ مسئلهای که در غنیترین کشورهای اروپایی نیز وجود دارد. در این میان، بیکاران، گروههای اقلیت قومی، کارگران خارجی، افراد ناتوان، پناهندگان و بیخانمانها به طور اخص در معرض خطر فقر مطلق و انزوای اجتماعی قرار دارند (همان، ص 27).
کار(اشتغال): «استرس در هنگام خطر بیماری را افزایش میدهد. افرادی که کنترل بیشتری بر کارهایشان دارند، از سلامت بهتری برخوردارند». به طور کلی، داشتن کار، برای سلامتی بهتر است تا اینکه شغلی نداشته باشیم. اما سازمان اجتماعی کار، روشهای مدیریت و روابط اجتماعی در محل کار تماماً در سلامتی دخیل میباشند. شواهد نشان میدهد که استرس در کار نقش مهمی را در تفاوتهای اجتماعی بر سلامت، فقدان بیماری و مرگ زودرس ایفا میکند. داشتن کار در سطح پایین، رابطه قوی با افزایش خطر در ناحیه کمر و پشت، و بیماریهای قلبی ـ عروقی همراه میباشد. پاداشها میتوانند به شکل پول، مقام یا احترام به نفس باشند. تغییرات اخیر در بازار کار موجب تغییراتی در ساختار فرصتها گردیده و دادن پاداش مناسب به افراد را سختتر ساخته است. بنابراین، محیط روانی ـ اجتماعی کار تعیینکننده بسیار مهمی برای سلامتی است و یکی از محرکهای اجتماعی در ضعف سلامت به شمار میرود. در نتیجه، میتوان گفت: یک رابطه متقابل بین سلامتی و بهرهوری در کار وجود دارد؛ شرایط بهبود یافته کاری منجر به نیروی سالمتر کاری میشود که آن هم منجر به بهبود بهرهوری میگردد. در نهایت، سلامتی بیشتر، بهرهوری و سودمندی در محل کار را به دنبال دارد (همان، ص 35).
بیکاری: «امنیت شغلی بالا باعث افزایش سلامتی، رفاه و رضایت شغلی میشود. میزان بیکاری بالا موجب بیماری و مرگ زودرس میگردد». بیکاری، سلامتی را به خطر میاندازد و این خطر در مناطقی که بیکاری گسترش دارد. بیشتر است. این آثار از زمانی شروع میشود که افراد ابتدا احساس کنند شغلشان در معرض تهدید است، حتی پیش از اینکه واقعاً بیکار شوند. این امر نشانگر آن است که اضطراب در مورد ناامنی شغلی یکی از تعیینکنندههای سلامت است.
حمایت اجتماعی: «دوستی، روابط خوب اجتماعی و شبکههای حمایتی قوی، باعث ارتقای سلامتی در خانه، کار و جامعه، میگردد». حمایت اجتماعی و روابط خوب اجتماعی سهم مهمی در سلامتی دارند. حمایت اجتماعی در جهت محقق شدن نیازهای واقعی و عاطفی افراد کمککننده هستند. تعلق داشتن به یک شبکه اجتماعی از جامعه و الزامات متقابل موجب میشود تا افراد احساس محبت، دوستی، احترام و ارزش نمایند. این امر اثر حفاظتی قوی بر سلامت دارد. به طور کلی، روابط اجتماعی و روابط حمایتی میتواند موجب برانگیختن الگوهای رفتاری سالمتر گردد.
همبستگی اجتماعی که به عنوان کیفیت روابط اجتماعی و وجود اعتماد، الزامات متقابل و احترام در جوامع تعریف گردیده، محافظ مردم و سلامت آنان است. جوامعی که دارای سطح بالایی از درآمد هستند، تمایل کمتری به همبستگی اجتماعی و در نتیجه، افزایش خشونت دارند. حمایتهای متقابل در سطح بالا باعث حفظ سلامتی میشوند، در حالی که به هم خوردن روابط اجتماعی بعضاً نابرابریهای اجتماعی ـ اقتصادی و کاهش انزوای اجتماعی میتواند منجر به همبستگی اجتماعی و استانداردهای بهتری از سلامتی گردد (همان، ص 41).
اعتیاد: «اعتیاد یکی دیگر از عوامل مؤثر بر سلامت و افزایش شمار مرگ و میرها به شمار میآید».
غذا: «نوع رژیم غذایی و میزان کالریهای دریافتی بدن در سنین مختلف در سلامت افراد و افزایش طول عمر مؤثر است.
زندگی اولیه: سبک زندگی فرد در مراحل اولیه، در کاهش یا افزایش میزان سلامت افراد تأثیر قابل توجهی دارد.
حمل و نقل: دسترسی و یا عدم دسترسی به وسایل حمل و نقل منجر به افزایش و یا کاهش شمار مرگ و میرها و در نهایت، طول عمر افراد میشود (همان).
2-1-11- فرایندهای کنش حمایت اجتماعی بر سلامت
هر عملی عکس العملی درپی دارد و با توجه به این نکته می توان در رفتارهای معنی دار وتاثیرآن به صورت حمایت اجتماعی برسلامت اجتماعی زنان سرپرست خانوار تاکید کرد. برای تبیین تأثیر حمایت بر سلامت دو نوع فرایند مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته است. اولین فرایند بیانگر تأثیر مستقیم حمایت اجتماعی بر سلامت است. مطابق با این ساز و کار اثرات مثبت حمایت یا نبود حمایت ناشی از انزوای اجتماعی مستقیماً بر سلامت افراد تأثیر میگذارد. فرایند دوم از طریق آنچه که اصطلاحاً اثر تعدیل نامیده میشود عمل میکند. مطابق این فرایند حمایت اجتماعی هیچ اثر مستقیمی بر سلامتی ندارد، اما به تعدیل آثار فشار عصبی حاد و مزمن بر سلامتی افراد کمک میکند. از سالیان پیش مشخص شده بود که تجربه و مواجهه با عوامل فشار عصبی نظیر حوادث، منجر به خطر افتادن سلامت در برخی افراد (نه همه) میشود. در تبیین این مسأله فرض بر این است که اثر علّی حوادث زندگی بر شکلگیری بیماری از طریق عوامل حمایتی اجتماعی تعدیل میشود. اگر چه به احتمال زیاد عوامل عوامل آسیبپذیری نظیر نبود حمایت، آمادگی فرد برای ابتلاء به بیماری پس از تجربه یک حادثه مولد فشار عصبی را افزایش میدهد، با این حال برای فرایند اثر مستقیم و هم فرایند تعدیلکننده شواهد زیادی وجود دارد.
در بررسی این مسأله، این سؤال مطرح است که چگونه مجموعهای از فرایندهایی نظیر روابط اجتماعی که اغلب ماهیتی روانشناختی دارند بر فیزیولوژی بدن تأثیر میگذارند؟ محققان معتقدند که حمایت اجتماعی از چند مسیر بر سلامت تأثیر میگذارد. برای مثال تأثیر مستقیم بر سلامتی ممکن است از طریق رفتارهای مرتبط با سلامت اعمال شود. دریافت حمایت از دیگران رفتارهای سالمتر نظیر کاهش چربی در رژیم غذایی، ورزش کردن و ترک سیگار را تشویق مینماید، اما به نظر میرسد که این امر تنها بخشی از تأثیر مستقیم حمایت اجتماعی بر سلامت را تبیین میکند. دریافت حمایت از طرف دیگران ممکن است تنها در صورتی باعث ارتقاء سلامت شود که آنها خود، رفتارهای سالمی داشته باشند (ویلکینسون، 1387: 194).
2-1-12- نظریهها (مروری بر دیدگاههای مختلف)
2-1-12-1-نظریه کنش تالکت پارسونز(تطبیق، دستبابی به هدف، یکپارچگی، سکون یا نگهداشت الگو)
یک کارکرد، ((مجموعه فعالیتهایی است که درجهت برآوردن یک نیاز یا نیازهای نظام انجام می گیرد)) (روشر، 1975، ص40).
3- نظام اجتماعی4- نظام فرهنگی2- نظام شخصیتی1- ارگانیسم رفتاری
هر نظامی برای زنده ماندن باید چهار کارکرد زیر را انجام دهد:
ا- تطبیق(ارگانیسم رفتاری): هر نظامی باید خودش را با موقعیتی که در آن قرار گرفته است تطبیق دهد، یعنی باید خودش را با محیطش تطبیق دهد ومحیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد.
2- دست یابی به هدف(نظام شخصیتی) : یک نظام باید هدفهای اصلی اش را تعیین کند و به آنها دست یابد.
3- یکپارچگی(نظام اجتماعی) : هرنظامی باید روابط متقابل اجزای سازنده اش را تنظیم کند و به رابطه میان چهار تکلیف کارکردیش نیز سر و صورتی بدهد.
4- سکون یا نگهداشت الگو (نظام فرهنگی) : هرنظامی باید انگیزشهای افراد وهمچنین الگوهای فرهنگی آینده و نگهدارنده این ا نگیزشها را ایجاد، نگهداری و تجدید کند.
2-1-12-2- رز و وو (حمایت اجتماعی)
رز و وو ابتدا حمایت اجتماعی را اینگونه تعریف میکنند که حمایت اجتماعی عبارت است از احساس فرد در مورد اینکه از سوی دیگران مراقبت میشود، دوست داشته میشود و مورد اعتماد بقیه است. به عنوان یک شخص برای وی ارزش قائلند و در نهایت به عنوان بخشی از شبکه ارتباطی محسوب میشود و دارای تعهدات متقابل است و بلافاصله مطرح میکنند که افراد تحصیل کرده از سطوح بالاتری از حمایت اجتماعی برخوردارند. و همین امر سطح سلامت روانی و اجتماعی آنان را ارتقا میدهد (رز و وو، 1995؛ به نقل از خیرالهپور، بیتا).
2-1-12-3- اسپینوزا و ولمن: (شیوههای کسب منابع)
افراد براساس روابط اجتماعی و نوع پیوندهایی که دارند از منابع حمایتی برای برطرف کردن نیازهایشان استفاده میکنند. به طوری که هراندازه روابط اجتماعی گستردهتر باشد میزان دسترسی به منابع حمایتی3 را بیشتر میکند (اسپینوزا و ولمن، 1999: 146).
اسپینوزا و ولمن در سال 1999 شیوههایی که منابع مورد نیاز به دست میآید را به شرح زیر بیان نمودهاند:
مبادلات بازاری
توزیعهای نهادی
به خود اختصاص دادن اجباری
خود تأمینی
مبادلات جامعهای
در شیوه نخست کالا و خدمات به عنوان منابع عرضه میشوند و استفاده از آن تابع عرضه و تقاضاست. بر اساس تقاضا به منابع موردنظر مراجعه میکنند و بازار تقاضا را برآورده میکند. در این شیوه برخورداری از امکانات مالی توان پاسخگویی را بیشتر میکند.
در شیوه دوم، دولتها یا نهادهای اداری منابع را به عنوان حقوق شهروندی یا مزایای سازمانی و یا کمکهای خدمات اجتماعی در اختیار افراد قرار میدهند.
در شیوه سوم منابع توسط حکومت یا افراد برای استفاه شخصی مانند سرقت و یا عمومی مانند مصادره از صاحبان منابع به کار گرفته میشود.
در شیوه چهارم افراد برای تأمین بخشی از نیازهای خود شخصاً منابع مورد نیاز را به وجود میآورند.
در شیوه پنجم منابع از طریق تعاملات و عضویت افراد در اجتماعات و روابطی که با هم دارند به دست میآید.
افراد در گروههای داوطلبانه عضو میشوند و همچنین از طریق خویشاوندی، همسایه بودن، دوست بودن با یکدیگر رابطه برقرار مینمایند. روابط ایجاد شده حاوی مبادلاتی است که افراد میتوانند منابع مورد نیاز خود را بدست آورند. امکاناتی مانند مصاحبت عاطفی، خدماتی منابعی هستند که افراد به مبادله آنها اقدام مینماید.
شیوه مبادلات جامعهای روشی است فراگیر و معمول که در اکثر جوامع کاربرد فراوان دارد. مبادلات جامعههای در حیطه روابط اجتماعی، با گروههای اجتماعی و پیوندهای اجتماعی دسترسی به منابع را فراهم میسازد. مبادلات جامعهای محدودیتهای شیوههای دیگر را ندارد و آسان در اختیار قرار میگیرد و از انعطافپذیری زیادی برخوردار است و هزینههای کمتری دارد. ضمن اینکه درجه اطمینان آن بالا است برای استفاده از مبادلات جامعهای شرط لازم و کافی دارا بودن روابط اجتماعی است.
2-1-12-4- تئوری توتیس (فرضیه انباشت هویتی)
تئوری توتیس یکی از تئوریهایی که به سلامت روانی توجه دارد که هدف آن توصیف تعداد هویتهای نقش با ایجاد هدف در زندگی و احساس هدایت وجودی است که از طریق نقشهای اجتماعی حمایت بوجود میآید. توتیس سلامتی را در ارتباط با هویتهای نقش در نظر میگیرد بطوری که هویتهای افراد با نقشهای اجتماعی آنان پیوند دارد. نقشهای اجتماعی به عنوان مجموعه انتظارات رفتاری از محیطی به دست میآید که فرد با دیگران تعامل دارد. انتظارات رفتاری پیشبینیپذیری را در زندگی به وجود میآورد برآورده شدن انتظارات نقش ارتقای عزت نفس را به دنبال دارد (شریفیان، 1385: 91 ؛ به نقل از تقیپور، 1389).
توتیس دیدگاه انباشت هویتی را بیان کرده است که در آن سلامتی را در ارتباط با هویتهای نقشی در نظر گرفته است. این دیدگاه با دیدگاه کنش متقابل نمادی هماهنگ است و مبین این ادعاست و هویتهای افراد با نقشهای اجتماعی آنها ارتباط دارد. نقشها مجموعهای از انتظارات رفتاری از محیطهای متأثر است که فرد در آنها با دیگران در تعامل است و لذا پیشبینیپذیری رفتاری در زندگی و چگونگی عمل کردن را ایجاد میکند. هویتها نقشی برای افراد در معنایی وجودی اطلاعات درباره اینکه آن ها چه کسانی هستند را فراهم میکنند و همچنین برای زندگی هدف به وجود میآورد لذا از طریق انباشت هویتهای نقشی احساس وجود هویت را بوجود میآورد و این احساس منجر به رفتار مناسب میشود (همان، 92).
2-1-12-5- تئوری هتفیلد (برابری ـ عدالت)
هتفیلد و همکارانش در تحقیقاتشان ثابت کردند که افراد در روابط صمیمی با تساوی سر و کار دارند. بدینگونه که تساوی یا عدم تساوی نتایج بارزی بر روی رضایت روابط فردی دارد. همچنین ثابت کردند که روابط دارای نتایج برابر دوام بیشتری دارند. فرض اصلی تئوری هتفیلد، مشابه فرض تئوری وابستگی متقابل است. برمبنای این فرض افراد تلاش میکنند بازده و نتایج خود ار به حداکثر برسانند. هر دو این تئوری فرایندهای مقایسه را در ارزیابی نتایج توسط طرفین رابطه با اهمیت تلقی میکنند. با این حال در ماهیت و نوع مقایسه با یکدیگر تفاوت دارند. بدین صورت که در تئوی وابستگی متقابل، شخص 4 نتایجی که از این یک رابطه معین بدست آورده است با نتایج موجودی که میتواند از روابط جانشین بدست آورد مقایسه میکند. اما در تئوری برابری طرفین رابطه علاقه دارند که نتایج حاصله خود را با نتایج حاصله شریک خود مقایسه کنند. نظریهپردازان تئوری برابری معتقدند که حداکثر رساندن خودخواهانه نتایج از سوی یک طرف رابطه باعث ناخرسندی و احساس کمبود طرف دیگر رابطه میشود. بنابراین آنها عقیده دارند که در این شرایط جامعه با ایجاد هنجارها و قوانین، یک کارکرد تنظیمکننده را اجرا میکند که باعث توزیع عادلانه پاداشها در بین طرفین رابطه میشود (پرلمن و فهر، 1998: 14؛ به نقل از ایمانی: 1382).
از نظر این نظریهپردازان یک رابطه برابر و عادلانه رابطهای است که در آن افراد احساس کنند نسبت داده و نتایج حاصلهاش با نسبت داده و نتایج حاصله طرف دیگر رابطه برابر است.
وضعیت عدم برابری بدون توجه به جهت، عدم توازن در نسبتهای نتایج ایجاد میکند. وضعیت عدم برابری وضعیتی است که طرفین رابطه در آن راضی یا ناراضی هستند. برعکس آن وضعیت برابری همانطور که قبلاً هم اشاره کردیم وضعیتی است که طرفین رابطه به طور یکسان و برابر از رابطه ناراضی و یا راضی هستند (همان).
هتفیلد با تحقیق بر روی زوجین سعی کردند که تئوری خود را به آزمون بکشند. در این تحقیق برای ارزیابی برابری در روابط زوجین از آنها تقاضا شده بود که آنچه که آنها در رابطه هزینه میکنند و به دست میآورند با آنچه که همسرشان هزینه میکند و به دست میآورد مقایسه کنند و سپس جواب بدهند که روابط آنها چگونه پیش میرود. او آزمودنیها را بر مبنای پاسخهایشان به سه گروه تقسیم کردند. گروه اول شامل کسانی بود که بیشتر سود میبردند و گروه دوم شامل کسانی که کمتر سود میبردند و گروه سوم کسانی بودند که به طور برابر سود میبردند. نتایجی که از تحقیق بهدست آمد تئوری برابری را تأیید کرد. بدین صورت که فقط گروه سوم از رابطه خود راضی بودند حتی کسانی که سود بیشتری میبردند به علت احساس عدم عدالت احساس خوشایندی نداشتند (همان).
2-1-12-6- تئوری مازلو (نیاز)
به طور کلی، نیاز احساس فقدان یا حرمانی است که به یک موجود زنده و به خصوص انسان آگاه به جهت آنکه در جریان تحقق اهدافش خود را فاقد چیزی میبیند دست میدهد (بیرون، 1366؛ به نقل از ایمانی: 1380).
مازلو بر این باور است که افراد وابسته به محیط اجتماعی هستند و بدین شیوه نیازهای اساسی خود را رفع مینمایند و از این روابط نسبت به احساسات و نیات دیگران حساس هستند و یا انعطافپذیری خود را با شرایط مختلف سازگار میسازند. بنابر دیدگاه او نیازهای بشری به پنج دسته اصلی (نیاز فیزیولوژیکی، نیاز به ایمنی و اطمینان، نیاز به روابط اجتماعی، نیاز به احترام و تشویق و نیاز به خودشکوفایی) تقسیم میشوند، که به صورت سلسله مراتب وجود دارند. هرکدام از این نیازها تا زمانی که ارضا نشدهاند، فرد انگیزه بیشتری را برای کسب آن دارد ولی بعد از ارضای آن مرتبههای بالاتری از نیازهای غالب شده و ارزشهای جدیدی نمایان میسازد (مازلو، 1372: 75-70، به نقل از ایمانی، 1382).
یکی از مفاهیمی که «مازلو» به عنوان یک نیاز اساسی برای رشد فرد، ضروری میداند، حمایت اجتماعی است. از نظر او حمایت اجتماعی، یک کمک دو جانبه است که موجب خلق تصور مثبت و پذیرش خود، احساس مورد محبت و عشق بودن و ارزشمند بودن میگردد و همه اینها فرصتهای لازم را برای رشد و تحول میدهد (مازلو، 1954؛ نقل از برهن و فلیپس، 1985، به نقل از ایمانی: 1382).
مازلو مشاهده نمود اکثر افرادی که برای رواندرمانی مراجعه میکنند، دارای سطوحی از حس فقدان امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت نفس، رنج میبرند. در افراد سالم بین نیازهای اساسی به امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت نفس رابطه تنگاتنگی وجود دارد. و همین امر موجب پویایی و تعامل فرد میگردد، منجر به خودشکوفایی وی می گردد (همان، 10).
او عقیده دارد، حمایت اجتماعی تکامل دائمی است که موجب جرح و تعدیل یافتن فرایند تکامل شخصیت فرد میگردد. بنابراین افرادی که به خودشکوفایی رسیدهاند، به دلیل اینکه متکی به خود هستند نیاز اندکی به حمایت اجتماعی دارند. آنها منبع حمایت مثبتی برای دیگران محسوب میشوند (همان).
نیاز خود شکوفایینیازهای احترامنیازهای اجتماعینیازهای ایمنی و بهداشتنیازهای فیزیولوژیک
شکل 4-1- سلسله مراتب نیازها (نقل از ایمانی، 1382)
2-1-12-7- مدل سپر و تأثیر کلی حمایت اجتماعی
پژوهشگران برای تبیین چگونگی تأثیرات حمایت اجتماعی بر سلامتی روانی ـ اجتماعی، دو مدل مطرح کردهاند: مدل تأثیر کلی و مدل فرضیه سپر مانند در برابر استرس. بر پایه مدل نخست، حمایت اجتماعی صرفنظر از اینکه فرد تحت تأثیر استرس باشد یا نه باعث میشود که او از تجارب منفی پرهیز کند و از اینرو اثرات سودمندی بر سلامتی وی دارد. بر پایه الگوی دوم، حمایت اجتماعی تنها برای افراد تحت استرس سودمندی دارد و همچون سپر مانع نفوذ استرس بر فرد میشود (سارافینو، 2002: 59؛ به نقل از شیری، 1390).
ساراسون معتقد است شبکه اجتماعی ما مردمی را در بر میگیرد که میتوانیم به آن ها تکیه کنیم، مردمی که به ما اجازه میدهند بدانیم آن ها نگران ارزشها هستندو ما را دوست دارند. هرکس که متعلق به شبکه اجتماعی است حمایت اجتماعی را تجربه میکند. شواهد مبنی بر اینکه طرق غیر انطباقی تفکر و رفتار نامناسب در میان افراد با حمایتهای اجتماعی کم بروز میدهد در حال افزایشاند. میزان کفایت حمایت اجتماعی موجود شخص، هم در آسیبپذیری و هم در مقابله وی نقش دارد. آسیبپذیری روانشناختی به موازات کاهش حمایت اجتماعی افزایش مییابد به این معنی که حمایت اجتماعی به عنوان سپری در مقابل آشفتگیهای زندگی در دنیای پیچیده عمل میکند (ساراسون، 1375: 29؛ به نقل از شیری، 1390).
2-1-12-8-مدل تأثیر مستقیم حمایت اجتماعی
این مدل عنوان میکند که صرف داشتن حمایت اجتماعی برای سلامتی مفید است و برعکس نداشتن یا فقدان حمایت اجتماعی دارای تأثیرات منفی در سلامتی است. طبق گزاره اصلی این مدل هر چه حمایت اجتماعی فرد بیشتر باشد او از سلامتی بیشتری برخوردار است (قدسی، 1382: 61). از اینروابط سلامتی متأثر از میزان داشتن حمایت اجتماعی است. در مدل تأثیر مستقیم، سلامتی تابعی از حمایت اجتماعی است به نحوی که افراد اگر دارای حمایت اجتماعی باشند از سلامت روان و سلامت جسمانی برخوردارند. درگیری افراد در شبکههای اجتماعی از جمله شبکههای خانوادگی، دوستی، همسایگی منابع حمایتی فراهم میکند که با جذب بیشتر در این شبکهها، افراد شرایط مطلوب به دست میآورند و حمایت و متعاقب آن سلامتی را حاصل میکنند.
مطالعات متأثر از مدل تأثیر مستقیم حمایت اجتماعی عنوان میکند افرادی که در شبکههای حمایت قرار دارند کمتر افسردهاند و عمدتاً سلامت روانی بهتری را نسبت به افراد فاقد چنین شبکههای حمایتی نشان میدهند (قدسی، 1382: 62).
2-1-12-9- مدل تأثیر غیرمستقیم یا فرضیه ضربهگیر
این مدل عنوان میکند که حمایت اجتماعی عمدتاً هنگامی که سطح استرس بالاست بر سلامت روان مؤثر است. طبق این مدل، حمایت اجتماعی، افراد را در مقابل اثرات بیماریزا و رویدادهایی که فشار روانی را تشدید میکنند، حفظ میکنند. از نظر «کوهن و ویلس» حمایت اجتماعی حد فاصل بین رویدادهای استرسزا و واکنش نسبت به آن ها وارد عمل میشود و باعث تضعیف پاسخ نامناسب به استرس میشود. به عبارتی حمایت اجتماعی در این مدل تنها در برابر استرس، مزیت به حساب میآید.
کوهن و مککی دو نوع فرضیه ضربهگیر را مطرح میکنند: قوی و ضعیف. نوع قوی، آسیب روانی شدید را برای اشخاص پیشبینی می کند که سطوح بالایی را از استرس تجربه میکنند اما از سطوح پایینی از حمایت اجتماعی برخوردارند. در اینجا آسیب روانی برای اشخاصی که دارای سطوح بالای حمایت هستند نسبتاً پایین است. نوع ضعیف پیشبینی میکند وقتی استرس افزایش مییابد آسیب ممکن است میان افراد دارای سطوح بالای حمایت هم افزایش یابد اما میزان این افزایش کمتر از افرادی است که سطوح حمایتی کمتری دارند (قدسی، 1382: 58).
2-1-12-10- تئوری دورکیم (انسجام اجتماعی)
از نظر دورکیم مشکل اصلی جوامع جدید رابطه فرد با جامعه است. مشکلی که از هم پاشیدگی اجتماعی و ضعف پیوندهایی ناشی میشود که فرد را با جامعه مربوط می کند. از پیامدهای این تضعیفشدگی رابطه فرد با جامعه، خودکشی است. از نظر وی تفاوتهای حاصل در میزانهای خودکشی منطبق است با میزان انسجام اجتماعی (قدسی، 1382: 64).
قضیه اصلی که دورکیم در ارتباط با خودکشی مطرح میکند عبارت است از میزان خودکشی به نسبت معکوس با درجه همبستگی گروههای اجتماعی که فرد جزیی از آن تغییر است، تغییر میکند. لذا هرچه افراد از گروههای اجتماعی جدا شوند و پیوندها و مشارکتشان در آن ها ضعیف و کم شود، امکان وقوع خودکشی در آنها بیشتر میشود. به عبارتی شدت و ضعف انسجام اجتماعی (میزان مشارکت در اجتماع) و تنظیم اجتماعی (میزان فشار، کنترل و هدایتکنندگی اجتماعی بر فرد) بر نحوه خودکشی اثر میگذارد (گیدنز ، 1363: 66، به نقل از شیری، 1390).
2-1-12-11- تئوری مبادله (پاداش بلاو)
از نظر بلاو (1964) بیشتر مردم کمک کردن به دیگران را دوست دارند و به آنها توجه میکنند، به دوستان و آشنایان و حتی گاهی هم به بیگانگان کمک میکنند. مانند موتورسواری که توقف میکند تا به کسی که اتومبیلش از حرکت بازمانده است، کمک کند.
بلاو عقیده دارد که کمک دیگران افراد را خوشحال میکند و ابراز سپاس همان پاداش اجتماعی است که کمک کردن را لذتبخش میکند به ویژه اگر افراد قدردانی و دین خود را نسبت به فرد کمککننده در انظار عمومی ادا کنند. به این ترتیب با معرفی شخص کمککننده به عنوان فردی خوب و سخاوتمند به او کمک میکنند که وجهه بهتری در جامعه پیدا کند.
علاوه بر این او اشاره میکند که یک کار خوب سزاوار خوبی دیگران است. اگر دریافتکننده کمک احساس رضایت کند و خودش را مرهون محبت دوستی کمککننده بداند متقابلاً در جستجوی آن خواهند بود که با انجام کاری لطف او را پاسخ دهد. ممکن است او هم به نوبه خود پاسخ متقابل بدهد و در نتیجه مبادله متقابل محبتها، اغلب بدون قصد آشکار موجب تقویت پیوند اجتماعی میشود (بلاو، 1964؛ به نقل از کوزر و روزنبرگ 1378: 104؛ به نقل از ایمانی، 1382).
کسی که در جهت متقابل کوتاهی می کند، به ناسپاسی متهم میشود. این اتهام شدید نشان میدهد که عمل متقابل مورد انتظار بوده است و این رفتارها نوعی ضمانت اجرای اجتماعی است که افراد را از فراموش کردن تکالیفی که نسبت به یکدیگر دارند باز میدارد. عموماً افراد در مقابل کمکی که به آنها میشود سپاسگزارند و دین اجتماعی خود را ادا میکند، سپاسگزاری و تلافی کردن هر دو طرف، پاداش اجتماعی کسی است که کمک کرده است.
از نظر بلاو منفعت رساندن به دیگران که موجب تحقق پاداش های اجتماعی میشود، یکی از دلایل عمدهای است که افراد به دنبال دردسر میروند تا به همنشینان خود کمک کنند و از آن لذت ببرند و پیامدهای مفید کردارهای خوب انگیزههای مهم افراد برای انجام کردارهای خوب نیست، در غیر این صورت در انسان بدن فرد باید شک کرد. یقیناً افرادی هستند که با از خود گذشتگی و بدون انتظار هیچگونه پاداش و حتی سپاسگزاری برای دیگران کار میکنند؛ ولی آنها قدیس هستندو قدیسان نادرند. ماهم گاهی کاری را فداکارانه انجام میدهیم، ولی ما نیاز به انگیزهای برای انجام آن داریم و آن حداقل قدردانی اجتماعی است که ما را از خود گذشته بدانند. به طور آشکار در زندگی اجتماعی «دیگرگرایی» متداول است. مردم میخواهند که برای هم مفید باشند و به آن پاسخ متقابل بدهند. اما در پس این از خود گذشتگی ظاهری میتوان متوجه «خودگرایی» نهفتهای شد چون بیشتر اوقات گرایش کمک به دیگران متأثر از این انتظار است که از نفع همنشینیهای اجتماعی، یک عنصر «دیگرگرایی» هم وجود دارد، یا حداقل به گونهای است که حالت معامله اجتماعی را از خودگرایی ساده یا لذتگرایی روانشناختی دور میکند. یک پاداش بنیادی که مردم در همنشینیها جستجو میکنند، تأیید اجتماعی است و بیتوجهی خودخواهانه نسبت به دیگران، دسترسی به چنین پاداش مهمی را غیر ممکن میکند. از این روابط از دید بلاو مردم به دلیل تأیید اجتماعی از یکدیگر حمایت خواهند کرد (همان، 105-104).
2-1-12-12-تئوری هابرماس (عقلانیت نظام اجتماعی ـ عقلانیت جهان زندگی)
هابرماس میان عقلانیت نظام اجتماعی (جامعه) و عقلانیت جهان زندگی، اصولاً تمایز قائل میشود. در حالی که عقلانیت اجتماعی مستلزم نهادمندی یک نظام هنجاربخش است، عقلانیت جهان زندگی مستلزم روا داشتن «کنشهای متقابلی است که تحت هدایت توافقهای مبتنی بر هنجارها نیستند، بلکه مستقیم یا غیرمستقیم تحتتأثیر توافقهاییاند که از رهگذر تفاهم ارتباطی به دست میآیند» (ریتزر، 1379: 340). به عبارت دیگر، عقلانیت جهان زندگی مستلزم آن است که انسانها آزادانه با یکدیگر به توافق برسند نه آنکه تحت تأثیر نیرومند نیروهای خارجی به این توافق دست یابند.
هابرماس پس از تمایز قائل شدن میان این دو سطح، به این استدلال روی میآورد که در جهان معاصر، عقلانیت با نرخ برابرانهای در هر دو سطح رشد نکرده است، زیرا نظام اجتماعی سریعتر از جهان زندگی عقلانی شده است. در نتیجه، جهان زندگی تحت چیرگی یک نظام اجتماعی عقلانی شده در آمده است. بر اثر همین وضع، زندگی روزانه دچار فقر شده است و « جهان زندگی بیش از پیش بیمایه گشته است» (مک کارتی ، 1984) به نظر هابرماس، راه حل این قضیه در رهایی جهان اجتماعی از چنگ استعمار نظام اجتماعی نهفته است، تا از این طریق، جهان اجتماعی بتواند به شیوه مناسب خود (توافق ارتباطی آزادانه) عقلانی گردد (ریتزر، 1379: 604، 605).
2-1-12-13- تئوری کییز (سلامت اجتماعی)
کییز در سال 1998 پنج بعد سلامت اجتماعی را تحت تأثیر مدل سلامت پیشنهاد کرد که در سطوح فردی قابل استفاده است. طبق نظر کییز، حلقه مفقوده در تاریخچه مطالعات مربوط به سلامت پاسخ به این سوال است: آیا ممکن است کیفیت زندگی و عملکرد شخصی افراد را بدون توجه به معیارهای اجتماعی ارزیابی کرد؟ وی در پاسخ به این سؤال، مفهوم سلامت اجتماعی را به معنای ارزیابی فرد از عملکردش در برابر اجتماع به عنوان یکی از ابعاد مهم سلامتی مطرح میکند. کییز معتقد است که کیفیت زندگی تو عملکرد شخصی فرد را نمیتوان بدون توجه به معیارهای اجتماعی ارزیابی کرد و عملکرد خوب در زندگی چیزی بیش از سلامت روانی است و تکالیف و چالشهای اجتماعی را نیز در برمیگیرد.
همانطور که از تعاریف بالا میتوان فهمید بین مفهوم سلامت روانی و اجتماعی فاصله نزدیکی وجود دارد. همچنین مطالعات نشان دادهاند که مقیاسهای سلامت اجتماعی مثبت و معتدلی با معیارهای سلامت روانی دارند، اما باید توجه کرد که میزان سلامت روانی بیانگر رضایت و عاطفه مثبت فرد در ارتباط با زندگی به معنای کلی (نه فقط زندگی اجتماعی) است. ابعاد سلامت روانی یک بازتاب درونی از سازگاری فرد و دیدگاهش نسبت به زندگی را ارائه میدهد. تنها یکی از شش بعد سلامت روان (روابط مثبت با دیگران) بیانگر توانایی برقراری و حفظ روابط صمیمی و اطمینان بخشی بین فردی است.
لذا در حالیکه سلامت روانی بیانگر بعد خصوصی و شخصی ارزیابی عملکرد فرد است، سلامت اجتماعی بیشتر به ابعاد اجتماعی و عمومی که افراد توسط آن عملکردشان را در زندگی ارزیابی میکنند توجه میکند. در حقیقت سلامت اجتماعی شامل عناصر متعددی است که این عناصر در کنار یکدیگر نشان میدهند که چگونه و در چه درجهای افراد در زندگی اجتماعی خود خوب عمل میکنند مثلاً به عنوان همسایه، همکار و ....
فرد سالم از نظر اجتماعی زمانی عملکرد خوبی دارد که اجتماع را به صورت یک مجموعه معنادار و قابل فهم و بالقوه برای رشد و شکوفایی بداند، احساس کند که متعق به گروههای اجتماعی است و خود را در اجتماع و پیشرفت آن سهمی بداند. محتوای مقیاس سلامت اجتماعی طیف مثبتی از ارزیابی فرد از تجاربش در جامعه است.
در تعریفی که از سلامت اجتماعی توسط دپارتمان سرپرست اجتماعی انجام شده، سلامت اجتماعی را یکی از سه جنبه مهم سلامت کامل تلقی کردهاند. در سلامت اجتماعی، ما میزان تأثیر هریک از نقشهای اجتماعی و باورهای فرهنگی را بر حالتهای سلامت کامل میبینیم. سلامت اجتماعی به چگونگی ارتباط بلند مدت فرد با دیگران بر میگردد. ساختار ارتباط سالم با اعضای خانواده و داشتن دوستان از نیازهای ارتباطی هر فردی با دیگران است و برای سلامت اجتماعی مهم است (عبدیفرد، 1374: 39).
در ذیل تعریف مؤلفهها و معیارهای مهمی که برای ابعاد سلامت اجتماعی در مطالعه ملی مک آرتور اندازهگیری شدهاند بیان میشود (کییز، 2004).
شکوفایی اجتماعی: دانستن و اعتقاد داشتن به اینکه جامعه به شکل مثبتی در حال رشد است. فکر کردن به اینکه جامعه پتانسیل رشد به شکل مثبت را دارد. این تفکر که جامعه پتانسیل خود را به شکل واقعی (بالفعل) در میآورد شکوفایی اجتماعی یعنی باور به اینکه اجتماع سرنوشت خویش را به دست دارد و به مدد توان بالقوهاش مسیر تکاملی خود را کنترل میکند.
انسجام اجتماعی: احساس بخشی از جامعه بودن. فکر کردن به اینکه فرد به جامعه تعلق دارد. احساس حمایت شدن از طریق جامعه و سهم داشتن در آن. بنابراین انسجام آن درجهای است که در آن مردم احساس میکنند که چیز مشترکی بین آنها و کسانی که واقعیت اجتماعی آنها را میسازند وجود دارد.
پذیرش اجتماعی: داشتن گرایشهای مثبت نسبت به افراد، تصدیق کردن دیگران و به طور کل پذیرفتن افراد علیرغم برخی رفتارهای سردرگم کننده و پیچیده آنها. پذیرش اجتماعی مصداق اجتماعی از پذیرش خود (یکی از ابعاد سلامت روان) است. در پذیرش خود، فرد با نگرش مثبت و احساس خوبی در مورد خودش و زندگی گذشته دارد و با وجود ضعفها و ناتواناییهایی دارد همه جنبههای خود را میپذیرد. در پذیرش اجتماعی، فرد اجتماع و مردم آن را با همه نقصها و جنبه های مثبت و منفی باور دارد و می پذیرد.
مشارکت اجتماعی: این احساس که افراد چیزهای با ارزشی برای ارائه به جامعه دارند. این تفکر که فعالیتهای روزمره آنها بوسیه جامعه ارزشدهی میشود. در حقیقت مشارکت اجتماعی باوری است که طبق آن فرد خود را عضو حیاتی اجتماع میداند و فکر می کند چیز با ارزشی برای عرضه به دنیا دارد. این افراد تلاش می کنند تا در دنیایی که صرفاً به دلیل انسان بودن برای وی ارزش قائل است سهیم باشد.
2-1-12-13-1- ابعاد سلامت اجتماعی کییز:
کییز ابعاد عملیاتی سلامت اجتماعی را با نظر به الگوی سلامت و آموزههای سلامت و آموزههای جنبش روانشناسی مثبتگرا مطرح میکند. هریک از این ابعاد منعکسکننده چالشهایی هستند که انسان به عنوان موجودی اجتماعی با آن مواجه است. ابعاد پنج گانه مقیاس سلامت اجتماعی را میتوان به صورت زیر توضیح داد. (کییز 2004 به نقل از کنگرلو 1386).
2-1-13- شکوفایی اجتماعی
ارزیابی پتانسیل و مسیر جامعه است. باوری است که به جامعه پتانسیل میبخشد. افراد سالمتر درباره شرایط آینده اجتماعی امیدوار هستند. آنها میتوانند پتانسیلی که در یک اجتماع بهم پیوسته وجود دارد را تشخیص دهند و باور دارند که جهان میتواند برای انسانهایی چون آنها بهبود یابد. شکوفایی اجتماعی عبارت است از ارزیابی توان بالقوه و سیر تکاملی اجتماع و باور به اینکه اجتماع در حال یک تکامل تدریجی است و توانمندیهای بالقوهای برای تحول مثبت دارد که از طریق نهادهای اجتماعی و شهروندان شناسایی میشود. افراد سالم در مورد شرایط آینده جامعه امیدوار و قادر به شناسایی نیروهای جمعی هستند و معتقدند که خود و سایر افراد از این نیروها و تکامل اجتماع سود میبرند. شکوفایی اجتماعی معادل مفهوم خود تعیینگری و رشد شخصی سلامت روانی است. فردی که از رشد شخصی برخوردار است باور دارد که خود سازنده سرنوشت خویش است، خود را در حال تحول مستمر و دارای نیروهای بالقوه میداند که تلاش میکند تا این نیروها را شکوفا کند. شکوفایی اجتماعی یعنی باور به اینکه اجتماع سرنوشت خویش را در دست دارد و به مدد توان بالقوهاش مسیر تکاملی خود را کنترل میکند (کییز، 2004؛ به نقل از فارسینژاد، 1383: 88).
2-1-14- انسجام اجتماعی
انسجام در لغت به معنای یکی کردن و به هم پیوستن، ائتلاف، انضمام، یکپارچگی و اتحاد عناصر مختلف اجتماع است. مانند بسیاری از واژگان دیگر، این واژه نیز قبل از آنکه در جامعهشناسی معنای فنی بیابد، دارای معنای معمولی و عام بوده است. این لغت از ریشه لاتین teg به معنای لمس کردن گرفته شد.
مفهوم integrate به معنای تجدید کردن و کامل نمودن است. در زبان انگلیسی این مفهوم عمل کامل کردن را میرساند. ادغام در علوم اجتماعی اغلب با توجه به تمایل طبیعی فکر انسان که دوست دارد با تکیه بر الگوهای موجود درحیات، از واقعیات جامعهشناختی سخن به میان آورد، مورد توجه قرار گرفته و به عنوان فرایند انطباق جزء با کل، مد نظر قرار میگیرد. ادغام هم از نظر ریاضی و هم از نظر جامعهشناختی به معنای عمل وحدت بخشیدن به عواملی ناهمسان و حائز تمایز است (توسلی، 1382: 68). این ادغام به شکل هنجارها، عادات و جریانهای عقیدتی غالب (مدلهای اجتماعی ـ فرهنگی کردار) تجلی میکند.
«پارسونر» ادغام را با توجه به عمل و نقشهای اجتماعی در گروه مورد مطالعه قرار داده است. شیوهای که ما را در ایفای نقشهایمان و انجام اعمالی که این نقشها بر ما تحمیل میکنند، پیش میگیریم. ایفای نقشها، ادغام رسمی را مشخص میکند و حال آنکه فقط امکانات و انگیزههای عاملان، امکان تعیین میزان ادغام واقعی را فراهم میسازند. ادغام یا یکپارچگی میتواند یکسان شدن فرد و محیط، جذب شخص توسط محیط یا جذب درونی محیط توسط فرد و تعهدهایی را در برابر محیط به عنوان عنصری همبسته و مسئول برساند (همان، 1382: 70).
در حقیقت انسجام یا یکپارچگی اجتماعی، سنجشی برای کیفیت روابط فرد با اجتماع و جامعه است. افراد باید سعی کنند تا یک حس تعلق به کل دنیا را در خودشان به وجود آورند، نه این که در تمام طول زندگی وابسته به دوست داشتن غیر مشروط خانواده و دوستان باشند. افراد سالم احساس میکنند که قسمتی از جامعه هستند. به عبارت دیگر انسجام آن درجهای است که در آن مردم احساس میکنند چیز مشترکی بین آنها و کسانی که واقعیت اجتماعی آنها را میسازند وجود دارد. همچنین یکپارچگی آن درجهای است که مردم احساس میکنند متعلق به جامعه و اجتماعشان هستند و در مقابل بیگانگی یعنی مردود شمردن اجتماع و باور به اینکه ارزشهای شخصی و شیوههای زندگی فرد را منعکس نمی کند.
«ترنر» بر این باور است که فردگرایی فایدهگرایانه و فردگرایی اقتصادی نه تنها باعث خوشحالی و شادابی نمیشود، بلکه برعکس باعث کاهش انسجام اجتماعی میشود. در حالیکه انسجام اجتماعی، افراد را در مقابل دورههای حاد افسردگی و استرس که با چرخه زندگی افراد رابطه تنگاتنگی دارد و ممکن است بر اثر عوامل متعددی از قبیل طلاق، از دست دادن والدین به ویژه در سنین کودکی، از دست دادن شغل و .... بروز کند، حمایت کند (ترنر، 2003، به نقل از خیرالهپور، 1383: 71)
2-1-15- پذیرش اجتماعی
افرادی که از این بعد سلامت برخوردارند، اجتماع با به صورت یک مجموعه کلی و عمومی که از افراد مختلف تشکیل شده، درک میکنند و به دیگران به عنوان افراد با ظرفیت و مهربان، اعتماد و اطمینان دارند. این افراد دیدگاه مطلوبی نسبت به ماهیت انسان دارند و با دیگران احساس راحتی میکنند. پذیرش اجتماعی، مصداق اجتماعی پذیرش خود است. در پذیرش خود، فرد نگرش مثبت و احساس خوبی در مورد خودش و زندگی گذشته دارد و با وجود ضعف ها و ناتواناییهایی که دارد همه جنبههای خود را میپذیرد. در پذیرش اجتماعی، فرد اجتماع و مردم آن را با تمام نقایص و جنبه های مثبت و منفی باور دارد و میپذیرد. اشخاص باید در یک عرصه عمومی کار کنند که مقدمتاً همه غریبه اند. اشخاصی که اعتقاد به پذیرش اجتماعی دارند به دیگران اعتماد میکنند، تصور میکنند که دیگران لایق مهربانی و محبت هستند (فارسینژاد، 1383: 35).
2-1-16-مشارکت اجتماعی
مشارکت در لغت به معنای جبران ضرر وارده به یکی از شرکا توسط سایرین، اعانه دادن، شرکت، سهم، همکاری و کمک است.
دو عنصر اساسی جامعه در سطح خرد، فرد و تعامل است. تعامل، بالقوه دارای دو وجه است: وجه ابزاری و وجه اظهاری. در وجه ابزاری، تعامل برای کنشگر جنبه ابزاری دارد و سنخ عالی چنین تعاملی مبادله سرد است. به عبارتی تعامل وسیله است نه هدف. ولی از طریق تعامل اظهاری است که اجتماع شکل میگیرد. میزان مشارکت افراد در جوامع با همبستگی مکانیکی که فاقد تقسیم کار جدید است، به گونهای است که تقریباً تمام هستیهای فرد تابع احساسات مشترک (وجدان جمعی) است. در جوامع نوین با همبستگی ارگانیک و تقسیم کار جدید یا تمایزپذیری اجتماعی، گستره آزادی فردی توسعه یافته اما تنها نوع مشارکت تغییر میکند و جوهره مشارکت افراد در جامعه همچنان پایدار میماند و این امر، هم رمز حیات اجتماعی و هم نشانگر حضور وجدان اجتماعی افراد است (توسلی، 1382: 71).
از نظر دورکیم، فقدان مشارکت و عدم جذب و یکپارچه شدن افراد با جامعه به افزایش میزان انحرافات اجتماعی می انجامد. لذا راه حل برای کاهش انحرافات اجتماعی ، توسعه سازمانهایی است که به احیای ادغام و مشارکت افراد کمک کنند.
موریس هالبواکس، مشارکت را به عنوان یک پدیده اجتماعی بدین صورت تعریف میکند:
درگیری در ارزشهای جامعهای که فرد در آن عضو است. هرگاه افراد در بطن ارزشها و هنجارهای جامعه خود زندگی کنند، در واقع در حیات اجتماعی شرکت دارند. چنین تعریفی مفهوم اجتماعی شدن را به ذهن تداعی میکند. اجتماعی شدن به عنوان یک پدیده اجتماعی ـ فرهنگی عبارت است از انتقال ارزشها و شیوههای عمل و اندیشیدن به کودکان، جوانان و افراد غریبهای است که هنوز عضویت گروه را نپذیرفتهاند. روند اجتماعی شدن در واقع افزایش میزان مشارکت افراد در حیات اجتماعی است. از نظر هالبواکس در هر جامعه کانونی وجود دارد که همه عناصر حیات اجتماعی در آن متمرکز است. این کانون یک سنخ فعالیت و از نظر ارزشی، مرجع است که میزان بهرهمندی اعضای طبقات مختلف از این آرمان، جایگاه آن ها را در سلسله مراتب اجتماعی تعیین میکند. رفتارهای گروهها و طبقات انسانی، متأثر از نیازهای آنها از برخورداری و بهرهمندی بیشتر از فعالیتهای اجتماعی عالی یا مشارکت در حیات اجتماعی است (توسلی، 1382: 75).
در حقیقت مشارکت اجتماعی باوری است که طبق آن فرد خود را عضو حیاتی اجتماع میداند و فکر میکند چیز با ارزشی برای عرضه به دنیا دارد. اینگونه افراد تلاش میکنند که احساس دوست داشته شدن کنند و در دنیایی که صرفاً به دلیل انسان بودن برای آنها ارزش قائل است، سهیم باشند.
مشارکت اجتماعی موازی با بعد هدف در زندگی، از مقیاسهای سلامت روانی نیز هست. مشارکت اجتماعی همچنین به مفهوم مسئولیتپذیری و کارآمدی شبیه است. خودکارآمدی یعنی اینکه فرد میتواند رفتارهای معینی را انجام دهد و مقاصد خاصی را به اتمام برساند و مسئولیت اجتماعی یعنی ایجاد تعهدات شخصی در ارتباط با جامعه. بنابراین نتیجه گرفت که از مجموع این دو، مفهوم مشارکت اجتماعی پدید میآید.
2-1-17-همبستگی اجتماعی:
همبستگی یا انطباق اجتماعی در مقابل بی معنایی در زندگی قابل مقایسه است و شامل ارزیابی فرد از اجتماع به صورتی قابل فهم، قابل پیش بینی و محسوس است و در حقیقت درکی است که فرد نسبت به کیفیت، سازمان دهی و اداره دنیای اجتماعی اطراف خود دارد و همچنین به معنای مفهوم تسلط بر محیط در مقیاس سلامت روان است. تسلط بر محیط یعنی احساس صلاحیت و توانمندی برای مدیریت محیط پیچیده و انتخاب یا خلق زمینه های مناسب شخصی است و متضاد پوچی و بی معنایی است و در مجموع یعنی دنیا را به صورت منطقی، هوشمند، قابل درک و قابل پیش بینی دیدن است.(تباردرزی36:1386 )
2-1-18- تئوری بوزان
باری بوزان معتقد است که امنیت به مدد سیستمهای نظارتی برقرار می شود. بنابراین به میزان کاهش قدرت نیروی نظارتی و مشروعیت اعمال قدرت سیستمهای نظارتی، امنیت هم کاهش مییابد (بوزان، 1378: 20).
بدین ترتیب در خصوص امنیت اجتماعی با دو رویکرد میتوان موضوع را مورد مطالعه قرار داد:
رویکرد سنتی : امنیت اجتماعی به بقای اعضای جامعه توجه دارد و آن دسته از عوامل فیزیکی و مادی که بقای جامعه را تهدید کند به عنوان تهدیدی برای امنیت اجتماعی تلقی میشود.
در این بعد از امنیت، امنیت اجتماعی با حفظ و بقای زندگی مطرح میشود یعنی باید زندگی اعضای جامعه حفظ شود و بدین سبب نیازمند حذف یا حداقل کاهش عواملی هستیم که حفظ و بقای زندگی را تهدید میکند و روند استمرار حیات را مختل میکند. بنابراین هر آنچه که مخل نظم جاری زندگی شود، میتواند به عنوان تهدیدی برای جامعه به شمار رود.
رویکرد سنتی، هر آنچه که بقای جامعه را در بعد مادی و فیزیکی تأمین کند، امنیت محسوب میشود.
رویکرد مدرن : امنیت اجتماعی به کیفیت بقای اعضای جامعه توجه دارد و برخی عوامل معنوی و فرهنگی که موجب آسیبپذیری شیوههای گوناگون زندگی میشود به منزله تهدید به شمار میرود.
امنیت اجتماعی در تعریف مدرن آن بر حفظ و نگهداری احساس تعلق یا همان احساس ما بودن نظارت دارد. زیرا حراست و نگهداری از احساس ما بودن، در حفظ جامعه نقش دارد و اگر این احساس حفظ شود، افراد جامعه نسبت به مشکلات جامعهها احساس تعهد و تکلیف میکنند (سام آرام، 1388: 19).
2-1-19-نظریه های فمینیستی معاصر( تفاوت جنسی، نابرابری جنسی و ستمگری جنسی)
فمینیستها در نظریه تفاوت بیان می دارند که جایگاه وتجربه زنان در بیشتر موقعیتها، با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد ودر نظریه نابرابری اظهار می دارند جایگاه زنان در بیشتر موقعیتها، نه تنها متفاوت از جایگاه مردان، بلکه بلکه از آن کم بهاء تر وبا آن نابرابر است. درنظریه ستمگری هم بیان می دارند که زنان علاوه بر نابرابر بودن و تفاوت داشتن از مردان تحت ستم نیز قرار دارند، یعنی تحت قید و بند، تابعیت، تحمیل، سوء استفاده و بدرفتاری مردان به سر می برند(جورج ریتزر1374).که هرسه نظریه دلایل عدم شکوفایی وانسجام و امنیت زنان درجامعه را عدم پذیرش، عدم مشارکت وعدم حمایت اجتماعی ایشان توسط مردان ویا حکومتها وقوانین زمانشان تلقی می کنند.رویکرد فمنییستی به امنیت اجتماعی بیشتر در رویکرد جدید جامعه محور و پست پوزیتیویستی جای می گیرد. فمینیستها معتقدند امنیت اجتماعی وقتی کامل میشود که زنان به طور اساسی در مرکز امنیت قرار میگیرند. به عبارت دیگر فمینیستها داعیه توجه دادن جریان مطالعات امنیتی به سطح خود ـ یعنی مردم و افراد که غالباً در پرتو ملاحظات قدرت محور به فراموشی سپرده شدهاند را دارند.
2-1-20- فمینیسم لیبرال
هدف فمینیسم لیبرال از دیرباز احقاق حقوق برابر برای زنان بوده است یعنی برخورداری از حقوق شهروندیِ مساوی با مردان. فمینیستهای لیبرال علیه قوانین و سنتهایی مبارزه کردهاند که حق را به مردان میدهند و به زنان نمی دهند یا با ادعای «حمایت» از زنان وضع میشوند. این گروه با این تشخیص که برابری صوری کافی نیست، خواستار وضع قوانین شدهاند تا تبعیض علیه زنان غیر قانونی شود و زنان در محیطهای کار از حقوقی مانند مرخصی و حقوق زایمان برخوردار شوند.
برمبنای این تفکر، زن موجودی انسانی است و همان حقوق طبیعی و سلب نشدنیِ مردان را دارد. جنس زن به حقوق او ربطی ندارد؛ در قوای عقلی زنان نقصی نیست و بنابراین حق دارند از حقوق کامل انسانی برخوردار باشند. اما در جامعه به خاطر جنسیت زنان نسبت به آنان تبعیض روا میدارند؛ یعنی برای گروه زنان بدون توجه به خواستها، منافع، تواناییها و نیازهای فردی آنها محدودیتهای خاصی مقرر میکنند. زنان از حقوق مساوی با مردان محروماند و آزادیهایی که برای گروه مردان وجود دارد از گروه زنان دریغ میشود. افزون بر این، در مورد مردان بر حسب شایستگیهای فردی و انسانی داوری میشود، اما مبنای داوری در مورد زنان فضیلت های زنانه است یعنی زنان از حقی مساوی با مردان برای دنبال کردن علایق شخصی خود برخوردار نیستند.
هدفی که فمینیستهای لیبرال/ اصلاحطلب در جامعهشناسی دنبال کردهاند اثبات این نکته بوده که تفاوتهای قابل مشاهده میان دو جنس ذاتی نیست بلکه نتیجة جامعهپذیری و «همگونسازیِ جنس و نقش» است. تفاوت رفتار با دختران و پسران کمابیش از بدو تولد آغاز میشود و از شکوفایی کامل ظرفیتهای انسانی زنان جلوگیری میکند. پژوهشگران فمینیست با تحقیقات خود وجود تبعیض علیه زنان و برخورد متفاوت با آنان را نشان داده و همین مسئله را زمینهساز جایگاه فرودست زنان در جامعه دانستهاند. برای آزاد کردن زنان باید نشان داد که زن و مرد از ظرفیتهای یکسان برخوردارند. زنان خصوصیات کامل انسانی دارند و تفاوت میان زنان و مردان ناشی از تفاوت تربیت دختر و پسر و همچنین ناشی از تفاوت انتظارات جامعه از آنان و وجود قوانین تبعیضآمیز است (پاملا ، کلر ، بی تا)
فمینیسم لیبرالی در میان نظریههای فمینیستی معاصر در اقلیت قرار گرفته است. با این همه فمینیسم لیبرالی در جنبش زنان آمریکا در دوران معاصر بیشتر از هر نظریه فمینیستی دیگر رواج دارد:
بیشتر نوشتههای مردمپسندی که درباره مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان منتشر شدهاند، بر پایه همین نظریه استوارند؛ این نظریه ارزش ویژهای برای عرصه خصوصی زنان قایل نمیشوند و برای وظایف خانگی و خرده کاریهای بیاجر و مزد زندگی خانوادگی چندان بهایی نمیدهد. در عوض، همین عرصه خصوصی رشته بیپایانی از توقعات، وظایف خانهداری که بیاجر و مزد، بدون ارزش و بیاهمیت تلقی میشوند، مراقبت از کودکان و خدمت عاطفی، عملی و جنسی به مردان، را برای زنان در بر میگیرد. پاداشهای راستین زندگی اجتماعی ـ مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصتهای رشد و بالا بردن ارزش شخصی را باید در عرصه عمومی جستجو کرد. نظامی که از دسترسی زنان به عرصه عمومی جلوگیری میکند، با مسئولیتهای عرصة خصوصی را به گردن آنها را در خانههای مجزا محبوس میسازد، و شوهران را از هرگونه درگیری با گرفتاریهای عرصه خصوصی معذور میدارد، همان نظامی است که نابرابری جنسی را به بار میآورد.
اگر پرسیده شود که نیروهای اساسی در این نظام کدامند، فمینیست لیبرال به تبعیض جنسی اشاره میکند. به خاطر همین تبعیض جنسی است که زنان از همان کودکی محدود و علیل میشوند تا آن که نقشهایی را در بزرگسالی پذیرا گردند که آنها را از انسانیت کامل محروم سازد. در واقع همین نقشهای جنسی ، مانند تبعیض نژادی ، مردان و زنان را در قالبهای شخصیتی انعطاف پذیر محبوس میسازد و اجتماع را از شکوفای
ی استعدادهای اعضایش محروم میکند، زنان را دست کم میگیرد و از تحقق گرامیترین ارزشهای فرهنگی ما که همان آزادی و ارزش فردیاند، پیوسته جلوگیری میکند.
فمینیستهای لیبرال برنامههای زیر را برای از میان برداشتن نابرابری جنسی پیشنهاد می کنند:
بسیج در جهت کاربرد امکانات موجود سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس میباشند، تأمین فرصتهای برابر اقتصادی، دگرگونی در خانواده، مدرسه و پیامهای رسانهای همگانی تا آن که مردم دیگر در نقشهای جنسیِ شدید و دربسته، اجتماعی نشوند؛ و کوششهای همه افراد برای مبارزه با تبعیض جنسی در هر کجا که روزانه با آن روبرو میشوند، ترتیب زندگی آرمانی برای فمینیست های لیبرال آن ترتیبی است که طی آن هر فردی مناسبترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران مورد پذیرش و مورد احترام قرار گیرد. حال میخواهد زندگی مجردی باشد یا نیمی از درآمد خانوادگی را عهدهدار شود. بچهدار یا بیبچه باشد و یا نوعی ارضای جنسی انعطافپذیر را در پیش گیرد (ریتزر، 1374: 475).
دستور کار فمینیسم لیبرال عمدتاً مربوط میشود به ایجاد دگرگونی در سپهر عمومی و نیز ایجاد تغییراتی در سپهر خصوصی که زنان را از محدودیتهای آن رها کند. اگر نهادها به نحوی تغییر کنند که زنان به آزادی و برابری بیشتر برسند و مشارکت بیشتری داشته باشند، امکان تغییر جامعه فراهم میشود. زنان هم باید بتوانند در کنار مردان دسترسی برابری به آموزش، اشتغال، سیاست و ... داشته باشند (کامرانی، 1386: 39).
2-2- پیشینه پژوهشی
منظور از مروری بر نوشتهها این است که محقق پژوهشهای قبلی درباره موضوع را بررسی کند و این بررسی موجب میشود که محقق با آنچه درباره موضوع شناخته شده و آن چه شناخته نشده است آشنا شود و بدین ترتیب محقق با استفاده از نقاط قوت و ضعف مطالعات پیشین خواهد توانست چشماندازی را که تصور میکند برای خود مناسبتر است را تعیین کند.
2-2-1- پژوهشهای انجام شده در داخل کشور
سهیلا عبدیفرد در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با عنوان رابطه حمایت اجتماعی و منبع کنترل درونی با سازگاری در دانشجویان کارشناسی ارشد دانشگاه مشهد که در دانشگاه تربیت معلم تهران به راهنمایی دکتر نوابینژاد در رشته علوم تربیتی در سال 1374 انجام شده است به موضوع رابطه حمایت اجتماعی و سازگاری و کنترل درونی در دانشجویات پرداخته است.
شواهد تحقیقی بیان میکند که روابط اجتماعی در زمینه سلامتی مهم میباشند فقدان حمایت اجتماعی که بر اثر کمبود شدید مهارتهای اجتماعی یا از دست دادن ناگهانی یک فرد دوست داشتنی به وجود میآید ممکن است به طور معنیداری بر سلامت فرد اثر بگذارد اثر تعدیلکنندگی در حمایت اجتماعی میتواند پیشگیرانه یا توانبخش باشد. هدف این پژوهش بررسی رابطه بین متغیر حمایت اجتماعی و سازگاری و همچنین رابطه بین متغیر منبع کنترل درونی با سازگاری میباشد. جامعه مورد نظر شامل کلیه دانشجویان شاغل به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه مشهد بود که به صورت تصادفی انتخاب شدند یک نمونه 42 نفری متشکل از 34 مرد و 8 زن، 20 متأهل، 22 مجرد از 5 گروه تحصیلی علوم انسانی، علوم پایه، فنی و مهندسی، پزشکی و کشاورزی پرداخته شده است. نتایج حاکی از این است که:
رابطه معناداری بین متغیر حمایت اجتماعی با سازگاری است.
رابطه معناداری بین متغیر منبع کنترل درونی با سازگاری نشان نداد.
بدین ترتیب متغیرهای حمایت اجتماعی و سازگاری و همچنین منبع کنترل درونی در جامعه از هم مستقل میباشند (عبدیفرد، 1374؛ به نقل از تقیپور، 1389). انتقادی که بر این تحقیق میتوان وارد کرد این است که نمونه 42 نفری انتخاب شده برای تحقیق کمی و با توجه به 5 گروه تحصیلی علوم انسانی، علوم پایه، فنی و مهندسی، پزشکی و کشاورزی اندک مینماید.
پژوهشی با عنوان بررسی رابطه میان رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی با سلامت روان در دانشجویان ورودی 81 دانشگاه تهران که برای مرکز دانشگاه تهران توسط بخشیپور و همکاران انجام شده است. آزمودنیهای این پژوهش کلیه دانشجویان ورودی کنکور سال 81 یعنی 361 نفر دانشجو بودند. کلیه دانشجویان در حین ثبتنام، پرسشنامههای ویژگیهای جمعیتشناختی را به همراه پرسشنامه سلامت عمومی، مقیاس رضایت از زندگی و مقیاس حمایت اجتماعی را تکمیل نمودند. هر سه ابزار از ویژگیهای مطلوب روانسنجی برخوردار میباشند که نتایج آن بیانگر این است که رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی به شکل معناداری سلامت روانی را پیشبینی میکنند و همچنین تأهل هم به شکل معناداری به بهداشت روانی بالاتر و رضایت از زندگی و احساس حمایت اجتماعی همبسته است.
محقق بر این نکته تأکید دارد که حمایت اجتماعی به مثابه یک تعدیلکننده تجربه سوگ عمل میکند افرادی که فقدان را تجربه میکنند وقتی از حمایت اجتماعی برخوردار باشند بهتر با آن کنار میآیند و بهبودی از تجربه سوگ با سهولت بهتری صورت میگیرد. همچنین حمایت اجتماعی در کاهش علائم افسردگی پس از سوگ تأثیر معناداری میگذارد. در بحث و نتیجهگیری نیزی بیان شده است که هر چه دریافت شخص از میزان حمایتی که از سوی دیگران دریافت میدارد بالاتر باشد به همان نسبت سلامت روانی بالاتر است. دانشجویان برحسب جنسیت و وضعیت تأهل در سلامت روانی تفاوت معناداری ندارند. یافتههای این پژوهش بر طرح بومیگرایی تأکید دارد مبنی بر این تفاوت دانشجویان ورودی بر حسب محل سکونت نشان داده است که هر چه دانشجو به محل سکونت نزدیکتر باشد رضایت بالاتر از زندگی، احساس حمایت اجتماعی و سلامت روانی مناسبتری در او مشاهده میشود. به طور کلی نتایج این تحقیق نشان داده است که میتوان بر حسب پارهای از متغیرها مانند شاخصهای رضایت از زندگی، حمایت اجتماعی و پارهای از ویژگیهای جمعیتشناختی، دانشجویان آسیبپذیر و در معرض خطر را شناسایی نمود (بخشیپور، 1384: 145، 152 به نقل از تقیپور، 1389).
به این پژوهش میتوان این نقد را وارد کرد که با پرسشنامه کردن پرسشنامه در حین ثبتنام نمیتوان پاسخ مطلوب را دریافت کرد زیرا فردی که اخیراً در دانشگاه پذیرفته شده است و هنوز تجربهای نسبت به دوری از خانواده را ندارد و محیط دانشگاه و خوابگاه را نمیشناسد نمیتواند به طور دقیق به سؤالات پاسخ دهد. علاوه بر آن اضطراب و استرس اولین ثبتنام و انتخاب واحد در دانشگاه نیز میتواند در پاسخگویی دخالت نماید.
دکتر غلامرضا گرمارودی و مریم سادات وحدانی نیا در سال 1382 با انجام پژوهشی تحت عنوان سلامت اجتماعی، بررسی میزان مهارتهای اجتماعی دانشآموزان با توجه به اهمیت نقش مهارتهای اجتماعی در سلامت اجتماعی افراد بیشتر به مهارتهای اجتماعی دانشآموزان پرداخته است. نمونه مورد مطالعه در مدارس مناطق چهارگانه آموزش و پرورش شهرستان کرج میباشد که در مجموع اطلاعات مربوط به امتیاز مهارتهای اجتماعی در 1400 دانشآموز نتایج به دست آمده عبارت بود از:
65 درصد دانشآموزان مورد مطالعه زیر صدک 50 یعنی کمتر از 50 امتیاز بوده و توزیع امتیاز مهارتهای اجتماعی دانشآموزان در هر دو جنس در صدک چهارم برابر 14درصد به دست آمد. به این ترتیب درصد محدودی از نمونه مورد مطالعه از سطح مناسب مهارتهای اجتماعی برخوردار بودند. از آنجا که پرسشنامه مورد استفاده، مهارتهای اجتماعی را در چهار زیرگروه «حس همکاری»، «تعامل با دیگران»، «مسئولیتپذیری» و «کنترل بر خود» اندازهگیری نمود. و امتیاز کل را ارائه میدهد به نظر میرسد دختران نسبت به پسران در یکی از زیر گروههای مذکور به ویژه حس همکاری امتیاز بیشتری کسب نمودهاند که میتواند توجیهکننده تفاوت موجود در میانگین امتیازات بر اساس جنس باشد. بر اساس نتایج این تحقیق به کارگیری روشهای آموزشی یادگیری مشارکتی در این زمینه به پذیرش بیشتر دانشآموزان در کلاس درس موفقیتهای تحصیلی در طول زمان و به طور کلی بهبود سلامت رفتاری و اجتماعی به گسترش مهارتهای اجتماعی منجر میشود. به طور خلاصه در مجموع بر اساس یافتههای تحقیق میزان مهارتهای اجتماعی دانشآموزان در حد قابل ملاحظهای پایین بوده است.
هادی عبدالهتبار درزی در سال 1386 با انجام پایاننامه کارشناسی ارشد تحت عنوان بررسی ارتباط سلامت اجتماعی و متغیرهای دموگرافیک دانشجویان دانشگاه علوم بهزیستی به سلامت اجتماعی دانشجویان پرداخت. نتایج به دست آمده عبارت بود از:
در این مطالعه سلامت اجتماعی 168 نفر از دانشجویان دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی مورد مطالعه قرار گرفت. دانشجویان مورد مطالعه در دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد و نمونهها شامل 94 دانشجوی دختر و 74 دانشجوی پسر بود. نتایج نشان داد به طور کلی سلامت اجتماعی دانشجویان این دانشگاه با توجه به نمرات به دست آمده متسط بود و در این بین نمرات سلامت اجتماعی دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد از کارشناسی و متأهل از مجرد و شاغل از غیرشاغل و دختر از پسر بالاتر بود. همچنین بین متغیر سلامت اجتماعی با متغیرهای رشته تحصیلی دانشجویان، سن دانشجو، وضعیت سکونت و مذهب دانشجویان ارتباط معنیداری مشاهده نشد. در بین رشتههای مختلف دانشگاه، رشته روانشناسی بالینی و رشته گفتار درمانی به ترتیب دارای بیشترین و کمترین امتیاز سلامت اجتماعی بودهاند. دادههای این تحقیق میتواند ما را در تنظیم ابزار اندازهگیری متغیر وابسته تحقیق یاری کند.
سام آرام در سال 1388 تحقیقی را با عنوان بررسی رابطه سلامت اجتماعی و امنیت اجتماعی با تأکید بر رهیافت پلیس جامعه محور پرداخت نتایج به دست آمده عبارت است از:
روش تحقیق حاضر توصیفی ـ اسنادی است، یافتههای پژوهش حاضر نشان میدهد که رابطه مستقیمی بین افزایش ناامنی اجتماعی و کاهش میزان سلامت اجتماعی در جامعه وجود دارد. همچنین شاخص مشارکت اجتماعی یکی از ابعاد سلامت اجتماعی است که از مهمترین عوامل تحقق هدف پلیس جامعه محور یعنی توانمندسازی اجتماع به منظور کمک به رفع و حل مشکلات افزایش جرم و بینظمی در اجتماع است.
ملیحه تقیپور در سال 1389 با انجام پایاننامه کارشناسی ارشد تحت عنوان بررسی حمایت اجتماعی بر سلامت اجتماعی زنان سرپرست خانوار در شهر تهران پرداخت. نتایج به دست آمده عبارت بود از:روش تحقیق توصیفی و تحلیل همبستگی به روش میدانی پیمایش است. تکنیک جمعآوری دادهها مصاحبه ساختاری با استفاده از پرسشنامه است. جامعه آماری این تحقیق کلیه زنان سرپرست خانوار تحت پوشش سازمان بهزیستی در شهر تهران به تعداد 5500 نفر میباشند. برای برآورد حجم نمونه با استفاده از فرمول کوکران، تعداد 340 نفر از جامعه آماری را انتخاب نمودهایم. روش نمونهگیری خوشهای چند مرحلهای است. دادهها با استفاده از نرمافزار spss تجزیه و تحلیل شدهاند و آزمون کندال تایبی و گاما برای همبستگیهای سطح ترتیبی در جداول متقاطع توافقی و همچنین تحلیل چند متغیره رگرسیونی استفاده شده است. یافتههای حاصل از پژوهش حاکی از این است:
رابطه معنادار و مستقیمی بین بعد عاطفی حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار و مستقیمی بین بعد ابزاری حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار و مستقیمی بین بعد اطلاعاتی حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار و مستقیمی بین متغیر تحصیلات و میزان حمایت اجتماعی وجود دارد.
در پایاننامه کارشناسی ارشد با عنوان عوامل مؤثر بر میزان سلامت اجتماعی زنان جوان 24- 15 ساله شهر اصفهان با تأکید بر میزان حمایت اجتماعی که توسط اعظم ابراهیمنجفآبادی در سال 89 انجام شد، نتایج تحقیق نشان داد که حمایت اجتماعی میتواند عامل تعیینکننده و مؤثری در میزان سلامت اجتماعی افراد مورد مطالعه باشد به صورتی که بر اساس تحلیلهای آماری نشان داده شد که رابطه معنادار و مستقیمی بر میزان سلامت اجتماعی و میزان حمایت اجتماعی وجود دارد که هر چه زنان از حمایت اجتماعی بیشتری برخوردار باشند از میزان سلامت اجتماعی بیشتری هم برخوردار خواهند شد. همچنین مشخص شد که رابطه معنادار و مستقیمی بین بعد عاطفی حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی و بعد ابزاری حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی و بعد اطلاعاتی حمایت اجتماعی و سلامت اجتماعی وجود دارد که با افزایش هر یک از ابعاد حمایت اجتماعی میزان سلامت اجتماعی افراد نیز افزایش خواهد یافت. همچنین مشخص شد که رابطه معنادار بین متغیر تحصیلات کیفیت از متغیرهای زمینهای پژوهش است و میزان سلامت اجتماعی زنان جوان وجود دارد یعنی هر اندازه میزان تحصیلات بالاتر باشد میزان سلامت اجتماعی افراد نیز بیشتر خواهد شد.
دیگر اینکه رابطه معنادار بین متغیر وضعیت محل سکونت و متغیر همراه چه کسانی زندگی کردن با میزان سلامت اجتماعی افراد مورد مطالعه مشاهده شد و نشان داد که زنانی که با خانواده پدری خود زندگی می کنند از سلامت اجتماعی بالاتری برخوردار هستند ولی بین سن و میزان سلامت اجتماعی رابطه معنادار و معکوس مشاهده شد که هر چه سن زنان افزایش مییابد میزان سلامت اجتماعی آنها کاهش مییابد (به نقل از شیری، 1390).
منصور امینینقده در سال 1390 با انجام پایاننامه کارشناسی ارشد تحت عنوان بررسی عوامل مؤثر بر سلامت اجتماعی (مطالعه موردی: جوانان 18- 29 شهر نقده) پرداخت.
چارچوب نظری در رابطه با متغیر وابسته سلامت اجتماعی، نظریههای کییز و کنتنول در نظر گرفته شده است. برای متغیر کیفیت زندگی بررسی رابطه این متغیر با متغیر وابسته نظریات کیفیت زندگی زاففرانس و نظر سازمان جهانی بهداشت آمده.
تحقیق از نوع کاربردی بوده و روش تحقیق نیز اسنادی و پیمایشی است. روش نمونهگیری در این تحقیق روش احتمالی بوده. برای تعیین حجم نمونه از فرمول کوکران استفاه شده است. برای جمعآوری دادهها از ابزار پرسشنامه استفاده شده، نتایج تحقیق حاکی از این است:
رابطه معنادار بین پایگاه اجتماعی، اقتصادی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار بین میزان مهارتهای ارتباطی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار بین چگونگی گذران اوقات فراغت و سلامت اجتماعی وجود دارد.
رابطه معنادار بین کیفیت زندگی و سلامت اجتماعی وجود دارد.
مرتضی شیری با انجام پایاننامه کارشناسی ارشد در سال 1390 با عنوان بررسی میزان سلامت اجتماعی افراد کم توان جسمی ـ حرکتی و عوامل مؤثر بر آن در شهر تهران پرداخته است.
هدف اصلی این پژوهش بررسی و شناخت نسبت به میزان سلامت اجتماعی افراد کم توان جسمی ـ حرکتی و عوامل مؤثر بر آن میباشد. در این پژوهش از روش پیمایشی استفاده شده است که در آن افراد توانیاب مرکز آموزشی، نیکوکاری رعد با تعداد 180 نفر مورد بررسی قرار گرفتند. دادههای پژوهش با استفاده از پرسشنامه جمعآوری شده و مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
نتایج حاصل از این پژوهش به شرح زیر میباشد:
یافتههای پژوهش نشان میدهد که بین میزان مهارتهای ارتباطی و میزان سلامت اجتماعی افراد، رابطه معناداری وجود دارد. همچنین نتایج نشان میدهد که بین میزان حمایتهای اجتماعی دریافت شده و میزان سلامت اجتماعی افراد، بین میزان حمایتهای عاطفی دریافت شده و میزان سلامت اجتماعی افراد، رابطه معناداری وجود دارد. در ضمن طی بررسی صورت گرفته مشخص شد که بین میزان پایگاه اجتماعی ـ اقتصادی و میزان سلامت اجتماعی افراد و بین نحوه گذراندن اوقات فراغت و میزان سلامت اجتماعی افراد نیز رابطه معناداری برقرار میباشد. در واقع میتوان گفت در بررسی انجام شده، تمامی فرضیات محقق مورد تأیید قرار گرفتند.
2-2-2- پژوهشهای انجام شده در خارج کشور:
مک آرتور در سال 1995 مطالعهای را جهت بررسی اپیدمیولوژی سلامت اجتماعی در ایالات متحده انجام داد. هدف این مطالعه دستیابی به میزان شیوع سلامت اجتماعی در ایالات متحده انجام داد. هدف این مطالعه دستیابی به میزان شیوع سلامت اجتماعی سطح بالا و پایین و چگونگی توزیع سلامت اجتماعی سطح بالا و پایین و چگونگی توزیع سلامت اجتماعی در جمعیت با توجه به متغیرهای سن، جنس ، وضعیت تأهل و وضعیت شغلی بود. نتایج نشان داد که تقریباً 40 درصد افراد بزرگسال سنین 25- 74 سال در سه مقیاس سلامت اجتماعی نمره بالایی بودند. اما 60 درصد افراد بزرگسال در هیچ یک از مقیاسهای سلامت اجتماعی مره بالایی کسب نکردهاند. همچنین 10 درصد افراد در سه و بیشتر از سه مقیاس سلامت اجتماعی نمره بالا به خود اختصاص دادند. دادهها نشان داد که اکثریت افراد بزرگسال ایالات متحده، سلامت اجتماعی سطح متوسط و بالاتر دارند اما نسبت قابل توجهی از جمعیت، سلامت اجتماعی بسیار پایینی دارند که از بهداشت روان میتوان آن را به عنوان یک ناسالمی اجتماعی در نظر گرفت (لارسون ، 1996 به نقل از تبار درزی، 1385: 38).
در مورد شاخصهای سلامت اجتماعی دکتر میرینگف و همکارانش برای سنجش سلامت اجتماعی ابزاری به نام شاخص اجتماعی ساختند که دولت کانادا و ایالت کانکتیکات به گونهای گسترده با اندکی دگرگونی این شاخص سالانه اندازهگیری و به گونه یک رقم گزارش میشود و تغییرات آن در امریکا از سال 1970 به این سو بررسی شده است. این شاخص از ترکیب 16 نشانگر تشکیل شده است که همه مراحل زندگی، همچنین فرد و جامعه را تحت پوشش میگیرد. این شاخص ترکیبی بیشتر به چگونگی عملکردهای اجتماعی گرایش دارد، نشانگرهای انتخاب شده برای هر گروه سنی نشانگر مشخصه آن گروه است. مثلاً میزان افت تحصیلی مشخصه گروه سنی جوانان است. هر نشانگر به تنهایی بدتر یا بهتر شدن یک مسئله اجتماعی را نشان میدهد اما محاسبه آنها به طور کامل گویای دورنمایی از سلامت اجتماعی است. اگر همه نشانگرها به گونهای برابر در یک زمان بهترین امتیاز را بگیرند شاخص به عدد 100 میرسد (سجادی، 1386؛ به نقل از تقیپور، 1389).
پژوهشی با عنوان رابطه بین سلامت اجتماعی و متغیرهای جمعیت شناختی در سال 2004 برروی نمونه وسیعی از جمعیت امریکا، کییز و شاپیرو نشان دادند که وضعیت شغلی برای سلامت اجتماعی زنان مهمتر از مردان است و زنانی که وضعیت شغلی پایینتری داشتند سلامت اجتماعی کمتری نسبت به مردانی با همان جایگاه شغلی گزارش دادند. به طور کلی، همینطور که جایگاه ارزش شغلی افزایش مییابد زنان نسبت به مردان به طور فزایندهای سطوح بالاتری از پذیرش، مشارکت و انسجام اجتماعی را گزارش میکنند. در بررسی ابعاد سلامت اجتماعی، انسجام اجتماعی پایینترین مقدار را در بین جوانترها، افرادی که تجربه ازدواج نافرجام داشتند و افراد مجرد با جایگاه پایین شغلی داشت. بیشترین میزان مشارکت اجتماعی در زنان مجرد با جایگاه شغلی بالا و کمترین میزان در مردان مسن با جایگاه اجتماعی پایین گزارش شد. شکوفایی اجتماعی بیشترین میزان را در بزرگسالان 45-54 سال و افراد دارای جایگاه شغلی بالا و کمترین میزان در جوانترها یا افراد با جایگاه شغلی پایین به خود اختصاص داد. بیشترین میزان انطباق اجتماعی در مردان متأهل و دارای جایگاه شغلی بالا و کمترین میزان آن در زنان متأهل و مسن با وضعیت شغلی پایین مشاهده شد.
سرانجام پذیرش اجتماعی در زنان من با جایگاه شغلی بالا بیشترین میزان و مردان جوانتر با پایگاه اجتماعی پایین کمترین میزان را به خود اختصاص داد.
در مجموع دادهها نشان داد که اکثریت جمعیت بزرگسال امریکا به استثنای 16 درصد که سطوح بالایی در هیچ یک از ابعاد گزارش نکردند و 10 درصد از افراد که در سه بعد به صورت ضعیف عمل کردند از سلامت اجتماعی خوبی برخوردارند (کییز، 2004).
2-2-8-2- کییز از نظریهپردازان سلامت اجتماعی، به رابطه قوی بین سلامت اجتماعی، از خودبیگانگی و ناهنجاری اجتماعی اشاره کرده است و در مطالعه سلامت اجتماعی در ایالات متحده نتایج زیر را به دست آورده است:
بین سلامت اجتماعی با رفتارهای اجتماعپسند و مسئولیتپذیری زندگی اجتماعی رابطههای مثبت زیادی مشاهده شد.
همچنین سطوح سلامت اجتماعی به خصوص انسجام اجتماعی و مشارکت اجتماعی در افرادی که با اطرافیان خود برای حل مسائل و مشکلات همکاری و همفکری میکردند در مقایسه با افرادی که با اطرافیان خود ارتباط نداشتند میزان بالاتری داشت.
همچنین گرچه مشخص نیست سلامت اجتماعی، معلول یا علت مسئولیتپذیری در برابر زندگی اجتماعی است، اما به طور واضحی با جایگاه اجتماعی و رضایت از زندگی اجتماعی رابطه دارد (کییز،2004: 48).
پائول در سال 2007 مطالعهای جهت بررسی رابطه بین عملکردهای ارتباطی، سلامت اجتماعی، معنوی و کیفیت زندگی در افراد مبتلا به سرطان انجام داد. نمونههای این مطالعه افراد مبتلا به سرطان بین سنین 35 تا 80 سال بودند که به روش نمونهگیری آسان انتخاب شدند. ابزارهای مود استفاده برای جمعآوری دادهها، ابزار اندازهگیری کیفیت زندگی، پرسشنامه سلامت اجتماعی معنوی و پرسشنامه عملکرد اجتماعی بودند. تجزیه و تحلیلی آماری نشان داد که سلامت معنوی عمدهترین عمل تأثیرگذار در کیفیت زندگی این افراد بود و سلامت اجتماعی پس از سلامت معنوی در رتبه دوم قرار داشت ولی عملکردهای ارتباطی این افراد رابطهای با کیفیت زندگی آنها نداشت (پائول، 2007: 99 ؛ به نقل از تقیپور، 1389).
نتایج تحقیقات اکلی، 2010؛ کوهن، 2009؛ و هوندت، 2011 حاکی از تأثیر حمایت اجتماعی ارائه شده توسط مؤسسات حمایتی یا بازدیدکنندگان است. نتایج این تحقیقات نشان میدهد که حمایت اجتماعی میتواند با تأثیرات نامطلوب نابرابری و تبعیض اجتماعی که شامل ضربات روحی و استرس روانی است مقابله کند. نتیجهی این تأثیرات بر روی بسیاری از مادران ساکن کشور انگلیس دیده شده است. هر چند نباید مسأله را نادیده گرفت که تحقیقات سلامت اجتماعی، غالباً به دلیل ماهیت انجام این نوع تحقیقات تمایل دارند تا تأثیرگذاری حمایت اجتماعی را بر روی زندگی افراد دست کم یا دست بالا بگیرند.
حمایت اجتماعی از شاخصههای روانی اجتماعی است که تحقیقات بسیاری در رابطه با آن انجام شده است و نتایج تحقیقات نشاندهندهی تأثیر آن بر مبادلات سالمتر اجتماعی و نیز انسجام اجتماعی است. (برکمن، گلس، بریست و سیمن، 2010؛ هاوس، لندیس و آمبرسون، 2009؛ سیمن، 2011؛ اوچینو، 2007).
مطالعات همچنین نشان میدهند که اشخاصی که از حمایت اجتماعی بالاتری برخوردارند، در مقایسه با افراد دارای حمایت اجتماعی پایین، شادتر هستند (برکمن، لئو ـ سامرز و هورویتز، 2010؛ برومت و همکاران، 2008؛ فراسور ـ اسمیت و همکاران، 2009؛ جی ای کاپلان و همکاران، 2011؛ اورث گومه روزنگرن و ویلهلمسون، 2010؛ ویلیامز و همکاران، 2012).
نتایج تحقیقات همچنین نشاندهندهی رابطهی معنیدار بین حمایت اجتماعی، مشارکت اجتماعی و پذیرش اجتماعی است (ال، نیشیموتو، مدیانسکی، منتل و هاموویچ، 2005؛ هیبارد و پوپ، 2010؛ ولین لارسون، اسواردسود، تیبلین و تیبلین، 2011).